راه رفتن آیلین....................پروسه نهایی.خخخخخخ
سلام مخمل مامان...............
بالاخره دیشب من و باباتو سورپرایز کردیو راه افتادی....................
مامانی دیشب داشتم با عمه جونت صحبت می کردم که بابایی هورا کشید و گفت بیا ببین دخترت داره راه میره.منم تا اومدم دیدم از میز پذیرایی تا میز تلویزیون رو با یه حساسیتی داری راه میری و منو بابا هی تشویقت می کردیم.قربونت برم من.تنبل خانوم شیرازی
آخه مامانی قول داده بودم تا راه نیوفتی دیگه شیراز نمیریم.شما هم بالاخره به جمع دوپاها اضافه شدی.....
حالا ذوق زیادت باعث شده بود که تلاش کنی و بخوای از میز تلویزیون بالا بری که مامانی اومدم و گرفتمتو گفتم نه تا اون حد عزیزم.حالا شما راه رفتن کامل رو یاد بگیر بعد بزن سر مارو بشکون.
هنوز کامل راه نیوفتاده می خواد از دیوار راست بالا بره.دوباره مامانی داشتم با تل حرف می زدم که دیدم بعله خانومی از سالن تا اتاق خواب رو با حمایت بابایی که پشتت راه میومد که نیوفتی داری میای.قربونت برم .
خوب پروسه راه رفتن به اتمام رسیدو خداروشکر دیگه نگران نیستم از بابتش.عسکاتم می ذارم ننه