کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

مسافرت آبان ماه93 ما و کله قندمون...........

1393/8/19 11:02
نویسنده : ماماني
1,368 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کله قند مامانی..........

بعد 3روز از برگشتمون از مسافرت و به دلیل مشغله کاری که داشتم نرسیدم شنبه برات ماجرای سفر رو بتایپم.خاله پانی (ننه محمد) هم که دنبال آتو بود و پست محمد رو ثبت موقت زده تا ببینه ما چی می خوایم  بتایپیم.خخخخخخخخخخ

اول از همه بگم که ما یک هفته مرخصی گرفتیم که بریم شیراز ولی از 5شنبه 8ام حرکت کردیم.قرار بود اول بریم خونه خاله پانی و محمد کوچولو .اولین دیدارمون بعد تولد شما روز جمعه 9ام آبان 93شد.خاله پانی از سر عصر5شنبه تا خود جمعه صبح همش پیگیر بود و این برای ما دلگرمی بود که دوستمون که تا به حال ندیدمش انقدر مشتاقانه منتظر دیدنمونه.

 اولین دیدار خیلی قشنگ بود واسم.آخه اخلاق خاله پانی و عمو حامد  همون طوری بودن که تو نی نی سایت و پشت تلفن ازشون سراغ  داشتم.خیلی مهربون و گرم و خودمونی..........زیبا

شیراز بارون خوبی زده بود و هوا خیلی تمیز بود.خلاصه اون دو روزی که ما مهمون خاله اینا بودیم خیلی بهمون خوش گذشت.البته نا گفته نماند که شما ویروس داشتی و دقیقه نود محمد و خاله و عمو هم گرفتن که ما شرمندشون شدیم.دکتر هم رفتیم ولی باید دوره شو می گذروندی.غمگین

تو این عکس کفش خاله رو پات کرده بودی و درش نمی آوردی که گولت زدیم و کفش رو برداشتیم.چون از پات در میومد گریه می کردی که چرا اندازت نیست.

اینم محمد کوچولوی گل گلاب.واقعا هم پسر مودب و خوبی بود.به کسی کاری نداشت و بازی خودش رو می کرد.

تو این عکس شما حالت خوب نبودو  به خاطر ویروسی که گرفته بودی بی حال بودی.محمد کوچولو هم تا دید ما داریم ازتون عکس می گیریم فرصت رو غنیمت دونست و گوشت قلقلی های کلم پلوی شیرازی  که مامانش درست کرده بود رو نوش جان می کرد.کلی خندیدیم.

این عکس مربوط به روز اوله که بارون زده بود و خاله بافت محمد رو تنت کرد تا بابایی  بیاردت پارک تو مجتمع خاله اینا.....

با اینکه مریض بودی ولی خوشحال بودی خداروشکر.........

 

روز دوم با هم رفتیم خلیج فارس.طبقه آخرش یه شهر بازی خوشگل بود.ولی شما تا اون آقایی که لباس شیر پوشیده بود رو دیدی ترسیدی و دیگه سوار هیچ وسیله ای نشدی.محمد کوچولو هم که کلا کم خرجه فقط دوست داشت وسایل بازی رو ببینه و کالبد شکافی کنه.قربونش برم فقط کل شهربازی رو چرخید.بعدشم که شام رفتیم بیرون و خاله اینا کلی خجالتمون دادن.فردا ظهرشم که خواستیم بریم موقع رفتن اوضاعی بود....خخخخخخ.محمد کوچولو شما مگه ول می کردین.همش ماچ و بوسه بود که بهم  تحویل می دادین.نه به روز اول که محمد بوسیدت و شما زدی زیر گریه نه به روز آخر که چشماتو بستی که شما رو ببوسه.جشن

 

کاردستی های نی نی سایتی..........قابل توجه آقای زاهدخندونک

خاله پانی و عمو حامد و محمد کوچولوزیبا

پدران نمونه نی نی سایتی همراه با کاردستی هایشانخندونک

اینم جمع 6نفره .البته محمد دوید رفت شیطونی کنه..منم که بافت خاله رو پوشیدم.بس که سرد بود.....خندونک

دخترم خجالت بکش ننه........چشماشم بسته محمد  با احساس بوسش کنهزیبا

فردا شبش هم خونه خاله الهام بودیم(مامان پریا کوچولو).......اونجا هم خاله کلی به زحمت افتاده بود .پریای شیطون هم همش می رفت زیر میز ناهار خوری و شیطنت می کرد.قربونش برم.این هفته هم تولدشه...

 

از یکشنبه تا 4شنبه هم با خاله شعله و عمو ارسلان و خاله فرنگیس(خواهر خاله شعله)، رفتیم یزد که خیلی خیلی خوش گذشت....رفتیم خونه خاله راضیه(دختر خاله بابایی)....رفتیم مهرسام کوچولو رو ببینیم........ماشالله هزار ماشالله چقدر ناز و آروم بود........

خب تعریف زیاد دارم که بگم دلخور

اول از خاله شعله:(خودش در جریانه)......وقتی برای عمو ارسلان تو مسافرت ناز کرد یکهو دیدیم بعععععععله تو وات ساپ نوشته: او ضمیر مفرد غائب نیست، او همه دنیای من است....ارسلان

واویلااااااااااااااقه قهه

یعنی کشته این جملتم دکتر......کلی خندیدیم......

خاله شعله و عمو ارسلان و مهرسام کوچولوی دو ماهه.........

تو این عکس خاله فرنگیس فقط اضافه شده.خاله فرنگیس مهربون که شما باهاش دوس بودی.....معروف به فَنسیس یا پرنسس.......خندونک

مهرسام کوچولوی ناز...معروف به مهرسام آقا زرگر(چون قراره طلا فروش بشه)..........زیبا

 

سفر خوبی بود.یزد خیلی سردتر از شیراز بود ولی همش به خنده گذشت.......

آقا محمد (شوهر خاله راضیه) هم خیلی پایه بود و کلی مارو خندوند..اینم عکسش که داشت پوشک های استفاده شده مهرسام رو می برد دم در.......مهر سام هم به مهرسام آقا زرگر تغییر نام داد.قربونش برم......

این عکسها هم من باب خنده گرفته شده.فقط جهت شادی جمع بوده......خخخخخخخخخخخ

 

یکسری عکس هم تو این سفر گرفته شده که در ادامه براتون می ذارم.

آیلین در ماشین........خوشحال

خونه مامان عمو ارسلان..زندایی زیور.......روزی که داشتیم برمی گشتیم بندرعباس

مامانی و خاله شعله و آیلین.....

بابا جون شاد و دوست داشتنی با قزی در بغل............

مامانی با فندقی در بغل............

عمو ایمان شوخ طبع که میشه پسر دایی بابایی .........

تو این سفر یه بار خونه مامان بزرگ اینا یه خبر رو تو استان فارس و 20:30 دیدیم که فیلمبردارش آقا ایمان بود.

به هر حال ما هم کم آدمهایی نیستیمازیبا

عمو ایمان فیلمبردار صدا و سیمای استان فارس شده.......

خاله شعله دکتر مامایی شده............

و ............بماند که خداروشکر همه دارن به جاهای خوب می رسن.انشالله موفق باشن........

 

عکسهای نهایی:

     

این دو عکس مربوط به قبل از سَفَره که خانوم خانوما خودش رو کاکائویی کرده و تو عکس سمت راستی گفتم مثل پیشی وحشی شو ، اونوقت این شکلی شد.گیج

.

اینم اولین بار بود که این مدلی می خوابید

از هر زاویه ای ازش عکس بگیری سریع ژستشو می گیره........

راستی مخمل ما تو این سفر یک هقته ای قشنگ راه افتاده و دور می زنه و کلی از راه افتادنش خوشحالیم.......

 

اگه چیزی از این سفر یادم بیاد اضافه می کنم.................

 

 

پسندها (2)

نظرات (9)

نوشين
19 آبان 93 16:26
سايت خيلي قشنگي داري به ما سر بزن، كوچولو رو ببوس
ایمان
19 آبان 93 21:32
درووووووووووووووووووووووووووووود برشما ابوزری وایلین خانم خیلی خوش گذشت... انشااله در اینده نچدان دور بازهم ببینمتون. سلام به آقای فیلمبردار............به ما هم خوش گذشت.انشالله
پانی
20 آبان 93 9:39
دلم برات تنگ شده خامه عسلی کاری به تعریفای دوراز واقعیت ننه ی ابرو قشنگت ندارم ولی تو اول و آخر عروس خودمی قابل توجه مامان و بابات که زودتر دست بکار شن برا جهاز جوجه پنبه ایه من
شادی
20 آبان 93 22:32
چه عکسای قشنگی چه سفر زیبایی همیشه به شادی دوست من
فاطيما مامان اميرعلي
21 آبان 93 11:26
ايشاله كه هميشه به سفر و خوشي باشي عزيزم. دخملت چه ناز شده . آقا محمد چه داماد برازنده اي . مباركه .
خاله محی
21 آبان 93 13:29
خدارو شکر که بهتون خوش گذشته منم خیلی دوست داشتم میتونستیم بیشتر باهم باشیم
عمو حامد
22 آبان 93 17:46
سلام خوشحالم که این سفر بهتون خوش گذشت،البته به ما هم خیلی خیلی خوش گذشت ولی حیف که فرصت بیشتر موندن نداشتین انشاالله تو سفرهای بعدی جبران کنید. دیدن شما و مخصوصا آیلین جان از نزدیک یکی از آرزوهای ما بود،ضمنا از بچه ما تا می تونید تعریف کنید و عکس بذارید بلاخره داماد خودتونه عروس ما هم که نیاز به تعریف نداره چون از وجناتش پیداست که یه پا خانمه و خوشگل [چشم حسوداش کور] چرا برق رفت ؟؟؟!!!!پانی!!! پانی چراغو روشن کن!!!!! بی صبرانه منتظر دیدنتون هستیم،شاد و سلامت باشید در پناه ایزد منان سلام عمو حامد........ممنون از اینکه به ما سر زدین.ما هم از دیدن شما و محمد و پانی خیلی خوشحال شدیم.این دفعه نوبت شماست که بیایین خونه ما.......درسته دستپختمون مثل پانی نمی شه ولی خوب به خاطر عروستون تحمل کنید.بد اخلاق هستا ولی دلش مهربونه.....منتظر پانی هستم که عکسارو بزاره تا منم بزارم.محمد که از خوشگلی چیزی کم نداره می ترسم چشمش کنن..اسفند براش دود کنید.ببخشید که با اومدنمون همتون سرما خوردین به امید دیدار
پانی
28 آبان 93 14:09
سر جدت این عکس 2نفره مارو بردار هرکدوم بچه ها امده وبتو دیده ازم پرسیده چرا انقد پیرم خبر ندارن دوربین عقل نداره آدم رو بد نشون میده
پانی
2 آذر 93 13:13
آورین دختر حرف گوش کن معلومه به آینده مخملت اهمیت میدی