کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

تولد مامانی..........

1393/11/4 11:12
نویسنده : ماماني
3,271 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مخمل مامان............

دیروز یعنی جمعه تولد مامانی بود.ما هم که این روزا تو اسباب کشی بودیم و 2شب خونه خاله اینا خوابیدیم چون خونه هنوز آماده نبود.بابایی هم 5شنبه تا شب تو فکر جمع کردن خرده وسایل خونه مستاجری و بردنشون به خونه جدیدمون بود.وسایل های بزرگمون رو با 4 کارگر برد خونه جدید.اونم طبقه 4ام.بدون آسانسور..آسانسور هنوز وصل نشده ...........

دیگه تو این اوضاع فکر نمی کردم که به فکر تولد من باشه........نصفه شب شده بود .از خونه خاله اینا می خواستم زنگ بزنم بابایی و بگم ببخش بچه کلی خستم کرد .من برم بخوابم که گفت پائین ساختمونم.وقتی در و باز کردم نمی دونی چه صحنه قشنگی دیدم.............زیبا

بابایی با یه دسته گل نرگس و یه کیک قلبی قلمبه و یه کادو بزرگ پشت در بود..........عجب سورپرایزی بود.روحم تازه شد........خواب از کلم پرید.......کادو: پرنسلی جادویی.فر کننده مو و پاک کننده آرایش مارک هیدرودرم...

خیلی ذوق زده شدم...........شب کیک رو بریدیم و خیلی خوب بود.شما هم که هفت تا پادشاه رو خواب می دیدی.جشن

راستی حرفا و کلمات این ماه شما رو هم بگم:

آفرین:آپرین

بهارلو:بدارلو

اسمت چیه؟  آیلین

دختر خوشگل من کیه؟ بلافاصله  می گی من

اسمها ر وهم کامل می گی به جز اسم مهدی که می گی اِهدی

اسم همکار بابا رو هم می گی اِسی...................خخخخخ

شیر که می خوای می گی: مامان آشو شیر بده.

اگه باران بهت اخم کنه یه بغضی می کنی که دل آدم ریش ریش می شه.

جمعه هم یه تیکه سیب دستت بود یه کمشو خوردی بقیشو داشتی به عروسک می دادی.خیلی صحنه جالبی بود این خاله بازی شما.

باشه:باشه، آسه

تموم شد: آ   شد

ما که از پوشک گرفتیمت ولی مهد اصرار داره که زوده و می گه پی پیتو نمی گی و اونجا کثیف می شه.موندم پس چرا تو خونه هر دو رو به من می گی .به هر حال منم صبح مجبور شدم پوشکت کنم که یه وقت بد باهات تا نکنن.

راستی اتاقتم که بابایی رنگ فیروزه ای زده و خیلی خوشگل شده.مبارکت باشه.

 

بعدا نوشت:یه فرش خوشگل با زمینه فیروزه ای و یه عکس از دختر توت فرنگی توی فرش نقش بسته که خیلی قشنگه و بابایی دیروز برات خرید.

بابایی سورپرایز زیاد داره.یکهو هممون رو کشوند بازار طلا و برای تولدشما یه تکپوش خوشگل لیدی بگ و برای مامانی یه گوشواره خیلی خوشگل خرید.دستش طلا.ایشالله مامانی هم وقتی اسفند ماه عیدی و پاداشم رو بگیرم یه سورپرایز خوشگل براش دارم.

پسندها (2)

نظرات (1)

سحر
30 تیر 94 21:27
سلام ! وبلاگ خيلي زيبايي داري!