کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

بچگی های قندو نبات مامان.......

1394/3/18 13:14
نویسنده : ماماني
1,920 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند و نبات.....بوس

 

این روزا شیرین شدی در حد تیم ملی ننه.............مامان فدات

 این شیرین زبونی رو کی بهت یاد داده ننه؟؟؟؟؟؟؟؟

مامان:خوشگلم به اتوبوس چی میگن؟

آیلین:باس

هنوز هیچی نگفته آیلین گربه رو تو سالن می بینه.

آیلین: کَت.....کَت(گربه رو میگه شیطون بلا)

 

همه چیز رو تکرار می کنی......

اتل متل یه مورچه
قدم می زد تو کوچه
یهو یه کفش ولگرد
پای اون و لگت کرد
مورچه پا شکسته
راه نمیره نشسته
با برگی پا شو بسته
نمیتون راه بره
دونه هارو جمع کنه
مور چه جونم تو ماهی
عیب نداره سیاهی
خوب بشه پات الهی

 

جمعه گذشته مامانی می خواستم دندونمو پر کنم.شما تو کلینیک با بابایی می چرخیدی.بابایی برات دوغ خریده بود.بعد اومدی دیدی یه پرستار داره بیسکوئیت می خوره رفتی پیششو براش عشوه اومدی و اونم بهت بیسکوئیت داد.تو هم اومدی از خودت محبت در کنی بهش دوغتو دادی .خودت گذاشتی کنارش رو صندلی .پرستاره حواسش به تی وی بود.رفتی کنار بابا و دوباره هوس بیسکوئیت کردی و پشیمون از دادن دوغ.دوباره رفتی کنارش یه بیسکوئیت دیگه ازش گرفتی و دوغت هم برداشتی و برگشتیقه قهه

فدات بشم من.........تو کلینیک همه عاشقت شده بودن..........

*چن وقتی بود هی می گفتی تعتیه.منم نمی فهمیدم چی می گی .دو روز پیش فهمیدم منظورت تغذیه بوده که هرروز بهت میدیم می بری مهد کودکخندونک

 

الان چن روزی هست که یاد مادر جون می افتی و گوشی دستت می گیری و می گی: الو مادر جون.خوبی؟راهت دوره؟نمی تونی بیای؟من دلم تنگ شده که.......چیکار می کنی؟زود بیا....بستنی می خری برام؟دوست دارم.بیا دیگه.

بعدش بوسش می کنیبوس

 

حرفای قشنگ زیاد می زنی.مامانی بس که مشغله کاریم زیاده میام خونه خیلی هاش تا روز بعد فراموشم می شه.از این به بعد یادداشت می کنم.

 

دختر گلم روزا زود می گذرن .همین چن وقت پیش فکر می کردم 26سالمه بعد که حساب کردم فهمیدم رفتم تو 28سال و خودم غافلم.بهترین هارو برای تو می خوام.بهترین باش.مهربون بمون.دل پاک و ساده همیشه پیش همه عزیزه.صبور باش.من دارم دست انداز کم طاقتی رو رد می کنم و می رسم به سرازیری عادت.

خیلی روزا بوده که دل مرده بودم.خسته بودم دچار روزمرگی شدم،ولی تا صورت مهربون بابایی و شما رو دیدم سعی کردم به این روزا بخندم .بخند تا می تونی.دنیا تو دستته فقط بخند و بخواه و مطمئن باش خدا بهترین ها رو برای ما خواسته.

 

عکسهای متفرقه:

 

کاکتوس سنگی ...کار دست مامانیخندونک

اینم نخود خاله....فداش..........باران کوچولوی خاله.......این روزا آیلین خیلی دلش برای باران تنگ میشه

بیسکوئیت کبریتی ..کار مامانیخندونک

لقمه های پیتزایی........هول هولی شد.چشمک

 

پسندها (1)

نظرات (0)