حرف زدن قند و نبات .........
سلام جیگر طلای من.....عشق من و بابا
بلبل زبونیات تو حلقم ننه
دیروز(94/04/03) وقتی بابایی یه رب دیر کرد که به مهد برسه و بیاد دنبالت باهاش قهر کردی.
وقتی اومدی شرکت بهم گفتی باهاش گهرم(قهرم).یه اخمی هم به بابات کردی که خندمون گرفت.عزیزم.ببخش بخدا.از ساعت 7:30 صبح تا 4 بعدازظهر. فقط تو که ما رو می فهمی می تونی انقدر صبور و خانوم باشی که بمونی
قربون درک و شعورت برم من..........همه خوبی ها و آرزوهای خوب رو برای تو می خوام.....
حرفای دیشبت:
خورشید و ماه تو آسمونه مامانی؟
ماه نیست، آجاست(کجاست)؟
مامانی:خوشگلم خورشید زرده بگو زرد
آیلین : زرد.........نه خورشید صورتیه
مامانی:آره گلم صورتیه......تو راس می گی
تا لامپ رو می بینی می گی :برخ(برق)
اسم اکثر حیوونا رو بلدی.زدم رو دیوار خودت میای جلوشون و اسمشون رو با ذوق میگی
گاهی وسایل آشپزخونت رو میاری تو سالن و برامون غذا درست می کنی و به زور میگی بخور.
*****************
94/04/04:
5شنبه
امروز صبح بابایی اومد از رختخواب بلند بشه که رگ کمرش گرفت.دکتر گفت بهش می گن اسپاسم(گرفتگی عضله)......عصر رفتیم دکتر.تو مطب همش آتیش می سوزوندی .هی برو اینور هی برو اونور......گفتی جیش دارم بردمت دستشویی مطب.کلید لامپ ،داخل دستشویی بود و مامانی بیرونی رو زدم و بدون روشنایی بردمت دستشویی .یه قسمت از سقف دستشویی کنده شده بود و باز بود انگار جای تعمیر بود،وقتی اومدی بیرون به منشی گفتی :برخ نداره .منشی اومد در دستشویی رو باز کرد نشونمون داد که داره.تو اون حفره بالای سقفمو نشون دادی و گفتی: اونجا آجاست؟(کجاست)
طرف خندش گرفت که حواست به سقف هم بوده.
ها دخترمو دست کم گرفتی .باهوشههههههههه ها
*************
جمعه(94/04/05):
بابایی با آمپولی که روز قبل تو مطب زد بهتر شد.4 تا آمپول تو یه روز
شما هم که کوک شدی طبق معمول 7صبح بیدار شدیمامانی هم به جای دراز کشیدن مجبور شدم ه عمودی شم ، پاشم برم تو آشپزخونه برات صبحونه آماده کنم.یکهو گفتی جیش دارم خوشم اومد که خودت گفتی.قبلا هم می گفتی ولی دوباره یه مدت از سرت افتاده بود.بس ه مهد پیگیره.شایدم خودت شیرازی هستی.یکی دو ساعت بعد هم پی پیتو خودت گفتی بازم خوشحال شدم چون عاقل شدی می تونی بگی.نمی دونم چرا گاهی از بازیگوشیه یا ژن شیرازیته که نمی گی.به هر حال این گفتنت باعث شد منو و بابایی برات جایزه بخریم.گفتم چی می خوای:
آیلین: ماه می خوام.با اشاره دستت نشون دادی.
مامانی ماه الان خوابه مامانی.چی می خوری برات بخرم؟
آیلین با کمی فکر:دنت...........2تا.....................بستنی...........2 تا ...گیپی باشه
و ما با دهن روزه و تنی داغون راهی سوپر مارکت شدیم
راستی از روز قبل یه بازی جدید به منو و بابایی یاد دادی..هی می گفتی من حسینم.گفتم تو که پسر نیستی.هی می گفتی هستم .حسینم
جمعه هم می گفتی من بارانم.باران
میومدی به من می گفتی مصونه(معصومه...منظورت خاله معصومه بود)..خندمون گرفت که دوست داشتی ببینی اگه جای باران باشی باهات چطور برخورد می کنیم.فدای اون هوشتبابا خلاق
************
امروزم که شنبه باشه (94/06/04) صبح اصرار داشتی که شلوارکت که دیشب کثیف شده بود رو بپوشی.مامانی گفتم این کثیفه عزیزم.بابایی گفت فردا بپوش.برگشتی می گی فردا تعطیله
جیگر حاضر جوابیت فندقم..............