شعرهاي كودكانه
يك بستني از
كوچه خريدم
برگشتم و به
خانه رسيدم
از كاكائوهاش
خوردم ولي زود
احساس كردم
بي حال و شل بود
ديدم كمي بعد
شد نرم و وارفت
يك دفعه كج شد
جيغم هوا رفت
سُر خورد و افتاد
بر روي پايم
از بستني ماند
چوبش برايم
اي �گرم� خيلي
لوس و بدي تو
شد بستني آب
تا آمدي تو
**************
مادر بزگ وقتي اومد خسته بود
چارقدشو دور سرش بسته بود
تاكه صداي كفشاشو شنيدم
دور گلاي پيرهنش چرخيدم
بوسه زدم به لپهاش
رفت تموم خستگي هاش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی