کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 8 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

كودك باهوش من مي آموزد...(آشنايي با حروف انگليسي)

دسته كتاب و مجله زيردسته كمك آموزشي كتاب (كودك باهوش من مي آموزد...)يك دوره شش جلدي كتاب ميباشد،كه در قطع جيبي وبا برگه هاي گلاسه و تمام رنگي در 24صفحه گردآوري شده است.اين كتاب براي كودكان 2تا7 سال مناسب ميباشد دراين جلد كودك شما با تمام حروف انگليسي و طرز نوشتن انها به دو زبان انگليسي و فارسي از طريق اشكال آشنا خواهد شد. شابك:9786005259209 فروشنده: اصفهان كتاب قيمت: 1,250 تومان درصد :50   ...
19 ارديبهشت 1391

قصه‌هاى من و بابام

کتاب خوب : قصه‌هاى من و بابام         يکى بود يکى نبود. سال‌ها پيش يک پدر بود و يک پسر. پدر نامش اريش ازر(Erich Ohser) بود و در سال 1903 در شهر پلاوئن در آلمان به دنيا آمده بود. دوره‌ى دبيرستان را گذراند و در دانشکده‌ى هنر در شهر لايپزيک هنر نقاشى را آموخت. بيست و هشت ساله بود که پسرش کريستيان به دنيا آمد.   پدر داستان‌هاى جالبى براى پسرش تعريف مي‌کرد و براى آن‌ها نقاشى مي‌کشيد. همان‌طور که در عکس مي‌بينيد، اين پدر و پسر به راستى بودند و قصه‌هايشان هم قصه نيست. اين قصه‌ها نه تنها براى بچه‌ها که گاه...
13 ارديبهشت 1391

توپ من و سر بابام

من و بابام داشتيم کنار خيابان توپ بازى مي‌کرديم. يک بار من توپ را با پا زدم. توپ از وسط پاى بابام گذشت و افتاد توى يک چاله گود.   بابام رفت توى چاله تا توپ را بيرون بياورد. من کنار چاله ايستاده بودم تا بابام توپ را بيرون بياندازد.   ناگهان چشمم به توپ افتاد. از ذوقم لگد محکمى به توپ زدم. همان وقت بابم را ديدم که با سر باد کرده، توپ در دست، از چاله بيرون آمد.   دلم خيلى سوخت. سر بابام را به جاى توپ گرفته بودم. از کار بدى که کرده بودم هم خجالت مي‌کشيدم و هم براى بابام غصه مي‌خوردم. گريه‌ام گرفت، ولى بابام خنديد و مرا بغل کرد و...
13 ارديبهشت 1391

:: کتاب خوب : سی فسقلی دوست داشتنی

            شوشو خيلی شکمو، نانی خيلی نازنازو، لی‌لی خيلی لجبازه، کاکا خيلی کثيفه، هامی هميشه‌بيدار، بيدی خيلی بی‌ادب. اما پايان داستان همه ميشن با ادب. می‌خوانيم ما بچه‌ها سی داستان قشنگ. جی‌جی هميشه بهانه می‌گرفت و جيغ و داد به راه می‌انداخت. وقت غذاخوردن، حمام‌رفتن، مسواک‌‌زدن و حتی خوابيدن، جيغ و داد می‌کرد. اما مادر بزرگش نقشه‌ای کشيد تا او از اين کارها دست بردارد ... هالی حال همه را به هم می‌زد. نوشابه‌ی گازدار می‌خورد ...
13 ارديبهشت 1391
1