صداي قلب فندق
سلام فندق مامان.
ديروز ماماني و بابايي رفتيم پيش دكترت.وزن ماماني هنوز كمه و دكتر كلي ماماني رو دعوا كرد كه بايد بيشتر به خودم برسم .ديروز بابايي براي اولين بار صداي قلبتو شنيد.كلي ذوق كرد.منم ذوق كردم.تا امروز صبح هم صداي قلبتو هي تكرار مي كرد.توپ توپ توپ توپ.........تا دكتر اومد صداي قلبتو برامون بزاره مسجد اونور خيابون شروع كرد به اذان گفتن.دكتر هم مصر بود كه حتما صداي قلبتو به گوش بابايي برسونه.
الهي قربونت برم عزيزم.منو بابايي منتظرتيم.
راستي دكتر گفت كه ديروز يعني اول مهر مي شدي 15 هفته.هر دفعه كه مي رم پيش خانوم دكتر يا يه روز از سنت جلوتره يا يه روز عقب تر.حالا يه روز چيزي نيست.