روز مادر و اولین استارت قدم های آیلین.........................................
امروز روز مادره. روزیه که یه فرشته از ما نگهداری کرد تا ما به این سن و سال برسیم و خودمون هم طعم مادر شدن رو بچشیم تا بفهمیم مادر یعنی چی..............به قول همه مادرا:تا مادر نشی نمی فهمی مادر چقدر برات زحمت کشیده.شب تا صبح بیداری رو کسی می فهمه که مادر شده باشه و عاشق بچش باشه.نمی دونم چرا الان یه بغضی تو گلومه.شاید برای اینه که مادرم کنارم نیست و شهرستانه.شایدم برای اینه که الان می فهمم مادرم چقدر برام زحمت کشیده.
چقدر بچه بودیم اذیتش کردیم.البته من بچه درسخونی بودم ولی تو کار خونه زیاد کمک نمی کردم و خاله معصومه بیشتر کمک می داد.بازم خداروشکر مادرم با وجود خاله معصومه دست تنها نبود......
امروز که بردمت کنار اپن آشپزخونه و ایستاده نگهت داشتم و دستتو به اپن چسبوندم ، حس کردم خودتم بدت نمیاد سعی کنی وایسی.انگار وقتش بود.بخاطر همین قدمهاتو کنترل کردم و تو همچنان با ترس قدم بر می داشتی.
حالا می خوام هرروز باهات کار کنم که راه بری و خودت قشنگ بیای دنبالم.