کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

مسابقه نی نی و طبیعت

سلام دوستانی که روزانه به وب آیلین میایین لطفا محبت کنید و بهش رای بدین تا برنده بشه. کد138 رو به 1000891010بفرستین. رای یادتون نره ...
10 خرداد 1394

سال 1394 .مسافرت عید ما به شمال

سلام جیگر مامان..... کلی حرف دارم برات بزنم.اول اینکه با این سفرمون به شمال کشور ، شما بزرگتر شدی و خودتو نشون دادی .قشنگ حرف می زنی ، راه میری ، شیطنت می کنی.سوال می پرسی.باورم نمی شه که دخترم انقدر رشد فری و جسمی داشته.خداروشکر امسال سال شلوغی برای مامانیه.مسئولیتم سرکار بیشتر شده.نمی رسم وبت رو هر ماه بروز کنم برای همین فعلا تصمیمم اینه که تا دو سالگیت وبت رو ببندم و نی نی وبلاگ یه سی دی تا دو سالگیت برام بزنه. شمارش دندونات از دستم در رفت. و خیلی از شیطنتهاتو نتونستم بنویسم. و حالا مسافرت به شمال کشور: روزی که ما 3تایی حرکت کردیم به سمت شمال ، عصرش به یزد رسیدیم  و شب خونه خاله لیلی مامان مهرسام کوچولو اینا بودیم.صبح...
20 فروردين 1394

چه زود می گذره مخملم.........

سلام خوشگل مامان..............   تکنولوژیه دیگه.......این مواردم نباشه دق می کنیم.......وایبر ، واتساپ،تلگرام، بی تالک و غیره......از وقتی اومده تو گوشیا باعث شده زیاد مردم به وب سر نزنن.نه اینکه با خودم باشما خوشگل مامان این روزا قشنگ سعی می کنی حرف بزنی.مثال دیشب که داشتی آش دوغ می خوردی گفتی:بابا.........سوپ........می خوای؟ یا از چیزی بترسی می گی ترسیدم و می پری بغلم...... یا اگه من الکی گریه کنم انقد صورتم رو می بوسی تا گریمو نبینی...مهربونم مهربونم چه زود از شنبه به 5شنبه می رسیم. عکسای این ماه شما بعد از حموم فندوقم............   ...
17 اسفند 1393

خونه جدید..........

همه آرزوم این بود که اگه خونه خریدیم طرح آشپزخونه رو خودم بزنم.رنگ چوبشو با هم انتخاب کنیم و چیزی بشه که مدتها تو ذهنم بود و فکرمو بهش مشغول کرده بود.ولی دیشب با انتخاب سرخود چوب کابینت از طرف نصاب کابینت همه چی بهم ریخت.من ام دی اف انتخاب کردم آقا رفته (های گلاس) زده.من دو رنگ انتخاب کردم آقا تک رنگ زده.هود رو من مشکی خریدم تا صفحه پشتش روشن باشه و هود تو چشم بیاد.این قهو ه ای زده.دیگه گریه هم نمی تونستم بکنم.مات و مبهوت مونده بودم چیکار کنم.کلی با نصاب دعوام شد که اون از قول و قرارت که گفتی 10بهمن تحویل میدی و 17ام اومدی ناقص زدی و رفتی.19ام هم که اومدی چوبها رو به انتخاب خودت آوردی.دیگه قید کمد بچه رو زدم.گفتم نمی خوام اونو برام درست کن...
20 بهمن 1393

تولد مامانی..........

سلام مخمل مامان............ دیروز یعنی جمعه تولد مامانی بود.ما هم که این روزا تو اسباب کشی بودیم و 2شب خونه خاله اینا خوابیدیم چون خونه هنوز آماده نبود.بابایی هم 5شنبه تا شب تو فکر جمع کردن خرده وسایل خونه مستاجری و بردنشون به خونه جدیدمون بود.وسایل های بزرگمون رو با 4 کارگر برد خونه جدید.اونم طبقه 4ام.بدون آسانسور..آسانسور هنوز وصل نشده ........... دیگه تو این اوضاع فکر نمی کردم که به فکر تولد من باشه........نصفه شب شده بود .از خونه خاله اینا می خواستم زنگ بزنم بابایی و بگم ببخش بچه کلی خستم کرد .من برم بخوابم که گفت پائین ساختمونم.وقتی در و باز کردم نمی دونی چه صحنه قشنگی دیدم............. بابایی با یه دسته گل نرگس و یه کیک قلبی ...
4 بهمن 1393

زرد زخم...........

سلام مخمل مامانی..................   بعد از 15روز از ماجرای سوختگی پای شما بالاخره امروز اومدم به وبلاگت.......... 3هفته پیش وقتی بابایی آوردت از مهد به شرکت دیدم ناآرومی.پوشکتو باز که کردم دیدم یه تاول گنده بین پاته.دلم خون شد بعد کلی صحبت با مدیر مهد و زیر بار نرفتن اونا از کالاندولا و تریامسینولون استفاده کردم.خوب نشدی.پماد آلفا هم زدم دیدم جواب نداد.تا 13 روز که گذشت و دیدم کمتر شده.تو این مدت پوشکت نمی کردم و با خودم میاوردمت شرکت.خیلی سخت بود چون دست تنها بودم و عصبی شدم.نمی دونستم کار شرکت رو انجام بدم یا با شما بازی کنم حوصلت سر نره..........بالاخره سه شنبه بردیمت دکتر و دکتر گفت به خاطر دیر پوشک عوض کردنه که ادرار این ...
11 دی 1393

6دی تولد بابایی مبارک..........

مــــــــرد " بودن قانون دارد ! الکی نیست !. باید محکم باشی ، متین باشی ، یک دل باشی و یک رنگ ! باید با تمام توانت تکیه گاه شوی ! باید درد دل بشنوی ! آرامش ببخشی ! باید بغض هایت را بخوری !!! درست مثل " تـــــو " ، مــــــــــــــــــــرد من !   تولدت مبارک مرد من   ...
6 دی 1393