مهمون
ديشب 10 آبان، واسمون مهمون اومد از دوستاي قديمي بابايي بودن.آقا شهرام و خاله ندا.
تابه حال نديده بودمشون.ديروز تا مهمونا اومدن كلي وول خوردي و وقتي داشتن خداحافظي مي كردن يكهو به نشونه اعتراض خودتو سفت كردي كه ماماني خيلي دردم اومد.بعدش بابايي اومد نازت داد و خودتو ول كردي.بابايي مي گفت ببين دخملم مهمون دوسته مثل خودم دلش نمي خواد مهمونا زود برن.بعدش بابايي گفت اگه يه لگد كوچولو بزني برات عروسك مي خرم و تو بلافاصله لگد زدي و بابايي گفت قربون دخمل حرف گوش كنم ،يه عروسك ازم طلب داري.
دخمل گلم امروز 11 آبانه و ماماني از 29 مهر تا امروز 3 كيلو اضافه كردم و شدم 60 كيلو.همش در حال خوردنم دست خودم نيست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی