پاهاي فندق مامان و بابا
دیشب بابايي دستشو گذاشته بود رو شکمم و یکهو شما کف پاتو فشار دادي زیر دست بابايي و همون جا نگه داشتي.بابايي خیلی ذوق کرد و دستشو بر نمی داشت و می گفت کف پاشو حس می کنم داره فشار می ده.می گفت اندازه نصف یه انگشته.
كلي بابايي رو خوشحال كردي عزيزم.ديشب كلا خيلي شيطون شده بودي عزيزم.حركتهاي موجي شكل و چرخشيييييييييي.قربون دخمل ژيمناستيك كارم برم من.
ديشب بابايي مي گفت دوست دارم دخملم دندونپزشك بشه.البته هر شغلي كه دوست داره رو انتخاب كنه ولي من اين شغلو دوست دارم.(((((((((((((21 آذر91))))))))))))
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی