بابايي با ماشين از شيراز اومد.(1391/11/05)
سلام عزيزم.امروز بابايي صبح ساعت 3 رسيد خونه.نبودي ببيني چقدر خسته بود ولي با اون حالش بازم اومد سركار.تا صداي بابايي رو شنيدي از خواب بيدار شدي و وول خوردي.قربونت برم كه صداشو مي شناسي گل من.بابايي واسه من و تو لواشك و كشك و انجير و دوغ محلي آورده بود و كلي خوراكي ديگه.
ماشينمون هم صبح ديدم خيلي خوشمله.من كه راضيم.اينا به خاطر پاقدم شماست دخترممممممممممم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی