کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

خاطرات جا مونده از روز تولد دختر قشنگم

1392/4/17 13:33
نویسنده : ماماني
1,172 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم خاطره روز تولدت رو نتونستم برات بنويسم.آخه اون روزا بد جور گرفتار بودم.اول اينكه درد داشتم و بعدشم كه شما دلپيچه داشتي.بعدم كه خونه نت نداشتم و برامون از شيراز مهمون اومده بود.

ولي امروز اومدم كه برات تعريف كنم:21اسفند 91 بود (صبح دوشنبه ساعت7)...(شما 39 هفته و 2 روزت بود كه تو دل ماماني بودي) منو بابايي و مادر جون داشتيم مي رفتيم بيمارستان صاحب الزمان كه ماماني رو بستري كنن تا دكتر بياد.يادمه نم نم داشت بارون ميومد.بابايي از پائين ساختمون از منو و مادر جون فيلم داشت مي گرفت.منو كه بستري خواستن بكنن بهم يه دست لباس آبي رنگ دادن.ولي به هم تختيم كه با همين خانوم دكتر بود شلوار دادن و به من ندادن.اونم سزارين بود.خيلي ترسيدم آخه چرا به من شلوار ندادن.داشتم خودمو مي خوردم.نامه دكتر براي سزارين همرام بود ولي پرستارا با هم پچ پچ مي كردن  درباره من.يكيشون گفت اين الكي مي گه ضربان قلب دخترم ضعيفه .خودم ازش گرفتم ديدم عاديه.

منم تا ديدم اوضاع ناجوره صداشون كردم كه اگه خانوم دكتر نياد پيشم من نميام اتاق عمل.يكيشون گفت چرا؟گفتم چرا به من شلوار نداديد و پتو روم انداختيد؟من نمي تونم طبيعي زايمان كنم.ديابت بارداري دارم.براي بچه خطرناكه.(دكتر گفته ضربان قلبش ضعيفه)(الكي).چشمک

بالاخره خانوم دكتر شكر فروش اومد و گفت منصرف شدي؟گفتم نه و جريانو بهش گفتم.اونم گفت اينا كاري نمي تونن بكنن.اون با من.

وقتي رفتم تو اتاق عمل هيچ استرسي نداشتم .مسئول بيهوشي 2تا آمپول بي حسي تو كمرم زد و منو خوابوندن ، تو اون اوضاع هنوز داشتي لگد مي زدي.قربونت برم.كمر به پائين هنوز كامل بي حس نشده بود كه حس كردم چاقو رو شكمم گذاشتن و دارن از راست به چپ مي كشن رو شكمم.گفتم دارم حس مي كنممممممممممممممم.دستمو به پام كشيدمو خون اومد تو دستام هنوز حرفي نزده بودم كه دستامو بستن به تخت و خانوم دكتر گفت حواسمو پرت نكن دختر.

مسئول بيهوشي كلي در مورد تو و بابايي و خودم سوال پرسيد كه اسمشو مي خواين چي بزارين و  غيره ...تا حواسم پرت بشه.يكهو تو بدنيا اومدي و پيچوندنت تو يه پارچه و آوردنت پيش من.چه ناز خوابيده بودي.صورتتو چسبوندن رو صورتم .چه داغ بود.حس خوبي بود.بعد بردنت اتاق نوزادان.حواسم پيش تو بود كه حس كردم دارن بخيه مي زنن خيلي طول كشيد تا تموم بشه.البته براي من.چون زايمان فكر كنم 45 دقيقه بيشتر نشد.تو حين بخيه زدن حالت تهوع 2 بار بهم دست داد و بهم گفتن سرمو بيارم بالا.كه خوب شدم.بعد بردنم ريكاوري .اونجا بود كه دردم شروع شد.واقعا درد وحشتناكي بود.كلي التماس كردم تا به بابايي خبر دادن برام پمپ درد بخرن و بيارن.120 هزار تومن آمپول پمپ درده شد.بعدا فهميدم اونايي كه با من اون روز زايمان كردن از شياف به عنوان مسكن استفاده كردن و كلي دردتحمل كردن.دست بابايي درد نكنه.ساعت فكر كنم 1 بود كه منو آوردن تو بخش.بابايي اومد كه تو بلند كردنم از تخت ريكاوري به تخت بخش كمكم كرد.مي گفت خيلي سنگين شده بودم.كلي خون هم ازم رفته بود.كه دكي گفت بايد بره .

بعدش يه كوچولو طول كشيد تا شما رو آوردن.پرستارا نازت مي دادن و مي گفتن بچتون چشم رنگيه.دل تو دلم نبود كه ببينمت.آخه اول كه ديدمت تو اتاق عمل خواب بودي.وقتي ديدمت خواب و بيدار بودي.مثل پيشي هاي ملوس.كلي منو و مادر جون قربون صدقت رفتيم.تا آوردنت كه شير بخوري دهنت باز بود.قربونت برم كه بلد بودي شير بخوري.اينقدر گشنت بود و دير آوردنت پيش من كه با ولع شير مي خوردي.همون حالت خوابيده كه پيشم بودي خوابت برده بود.موقع ملاقات كه شد بابايي كه اومد تو اتاق خيلي شوق داشت كه ببينتت.اشك تو چشماش جمع شده بود و خدارو شكر مي كرد.مي گفت باورم نمي شه خدا بهم يه دختر خوشگل و ملوس مثله آيلين بده.كلي دست و پاتو ماچ مي كرد و قربون صدقت مي رفت.اون روز بابا بزرگ و دايي علي و خاله معصومه هم با باران اومدن كه تو بيمارستان تو رو ببينن.خاله هم هي مي گفت سفيد كولي من.(اصطلاح شمالي ها)به سفيد بودن مي گن.فرداي اون روز مرخص شديم و رفتيم خونه مادرجون اينا.عصر هم بابايي كه از سركار برگشت مارو برد خونه خودمون.مادر جون و بابابزرگ و دايي علي هم اومدن خونمون تا به من كمك كنن.آخه وسايلات خونه خودمون بود واسه همين اونا اومدن خونه ما.10 روز مونده به عيد بود كه بدنيا اومدي.واسه همين اولين عيدي بود كه ما جمعمون سه نفري مي شد.اولين بهار زندگيت بود.خداروشكر مي كنم كه سالم بدنيا اومدي.عاشقتم دخمل قشنگم.

 

زندگي ما با اومدن تو كلي قشنگ تر شد.دوستت دارم هوارتااااااااااااااااااااااااااااااا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان جونی
9 تیر 92 23:39
سلام.قدم نو رسیده مبارکعزیزم،یه پیامک کوچولو میزنی تادخترم توی مسابقه نی نی خوشمزه برنده بشه.ممنونم.کافیه 217 رو به شماره ی20008080200ارسال کنی.دستت طلا.


سلام.ممنون.حتما عزيزم