سالگرد ازدواج مامان و بابایی::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
سلام دختر قشنگم..........
امروز سالگرد ازدواج منو باباییه.ولی چون امشب قراره با مادر جونو خاله اینا بخاطر همین مناسبت بریم بیرون نمیرسیم بریم آتلیهو 3 نفری عکس بگیریم.واسه همین 5 شنبه میریم آتلیه.
دیروز مادر جون گفت وقتی داشت درخونه رو باز می کرد شما فکر کردی که می خواد تنهایی بره بیرون گفتی:آ آ .....اونم بلند بلند که یعنی کجا می ری بی من......ههههههههههه
دیشبم که بابایی داشت انار دون می کرد هی می خواستی ظرف انارو بکشی سمت خودت نمی تونستی.آخرش با یه زوری خودتو کشیدی که ظرفو بگیری و موفق شدی.........بلا شدیا
دوباره مامانی بردمت عقب که دیدم فرشو می کشی تا خودتو به جلو بکشونی.و پاهاتو به جلو می بردی نشسته.قربون سعی و تلاشت عزیزم
هی انار دون شده رو تو مشتت می گرفتی و می بردی سمت دهنت و همش می ریخت و یه دونه تو دهنت می موند.وقتی هم یه دونه خودم به دهنت می کشیدم نمی خوردیو می خواستی خودت برداری.قربون دخمل خودکفام برم من.
از کارای جالب دیگت اینه که دوست داری یه چیزی دستت بدیم و پرتش کنیو دوباره بدیم دستت.اینطوری با پرت کردنش از هیجان جیغ هم می زدی ............
قرارداد خونه جدیده هم بسته شد ..خیلی دوست دارم زودتر برم تو اون خونه.چون هم به خونمون نزدیکه و هم نوسازه و کلی کابینت در انتظار منه که پرشون کنم از وسایل.