حامی پدر.............
دیروز بابایی قرار بود بره از دوستش برات یه پک 36تایی شیر بگیره که هی نره مغازه.وقتی من تو ماشین بودم و شما با بابایی رفتی یکهو صدای گریت اومد و دیدم شیری که دوست بابا بهت داده بود رو سمتش پرتاب کردی و گریه کردی.جالبه که بابایی داشت با دوستش سر پول تعارف می کردن که شما فکر کردی می خواد بابا رو بزنه یا دعوا کنه.واسه همین شیر رو پرتاب کردی سمتش که اصلا شیر نخواستم بابامو نزن و گریه کردی.اشک تو چشمام جمع شد.چه دختر مدافع حقوق پدری دارم من.هزار ماشالله.
امروز که اومدم پیغاما رو ببینم دیدم که یه کاربری به اسم محمد اومده و پیغام گذاشته.اینم جواب من به اون آقا:
آقایی که چشم دیدن شادی مارو نداری.اینو بدون که ما با هم خوش و شادیم و چشم حسودامون انشالله کور بشه.من حیف نشدم.اینو بدون که شوهرم رو با تموم دنیا عوض نمی کنم.انقدر دوسش دارم که هیچ پول و قدرتی نمی تونه مارو از هم جدا کنه.خدا هم پشتمونه.خداروشکر که شوهرم سالمه و اونی که مریضه شمایی که انگ هزار کثافت کاری رو به دیگرون می زنی.می خواستم بگم برای این حرفا نمی بخشمت ولی یاد حرف مادرم افتادم که گفته ببخش تا آرامش داشته باشی.
منم می بخشمت تا شاید به وجدانت رجوع کنیو بفهمی که با این حرفا شخصیت خودت رو نشونمون دادیو چیزی عوض نشده.
آی پی شما هم برای پلیس فتا ارسال شد.