کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

قصه ي و نمايش (شيطوناي چاق و لاغر)

1391/7/4 9:48
نویسنده : ماماني
1,942 بازدید
اشتراک گذاری

قصه ي و نمايش (شيطوناي چاق و لاغر)

يكي بود يكي نبود، غير از خداي مهربون هيچ كي نبود!

يه روز يه شيطون چاق با يه شيطون لاغر به همديگه رسيدن. شيطون چاق از شيطون لاغر پرسيد:

چرا تو اين قدر لاغر و ضعيف شدي؟ شيطون لاغر جواب داد: من مامور گول زدن و گمراه كردن يه آدمي هستم

كه اول هر كاري، مثل غذا خوردن، نوشيدن آب، بازي كردن، از خونه بيرون رفتن و همه¬ي كاراش،

هميشه بسم الله ميگه و خدا رو ياد ميكنه. براي همين من نمي تونم تو كارش دخالت كنم و با اين كه خيلي

زحمت ميكشم، ولي موفق نميشم گولش بزنم و همين مساله موجب لاغري من شده، اما تو بگو بدونم

چرا اينقدر چاق و چله اي؟

 

شيطون چاق پاسخ داد: چاقي من به خاطر اينه كه هميشه راحت و خوشحالم، آخه من مامور گول زدن آدمي

هستم كه توي هيچ كاري بسم الله نميگه و به ياد خدا نيست، براي همين من خيلي راحت و آسون گولش ميزنم

و اون رو فريب ميدم. مثل تو هم نياز نيست اين همه زحمت بكشم. براي همين چاق و چله موندم و خوش به حالمه!

حالا بچه هاي خوب! شعر زير را كه نتيجه ي اين قصه ي زيباست چند بار با هم تكرار مي كنيم:


شيطون چاق و چله ام

مامور آدمي بدم

چون نميگه بسم الله

راحت ميشه اون گمراه

*********

شيطون سست و لاغرم

مامور آدمي خوبم

چون كه ميگه بسم الله

هرگز نميشه گمراه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)