کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

شعر كودكانه

نوع فايل: mp3 مجموعه كاملي از اشعار كودكانه بصورت فايلهاي صوتي   پسوورد كليه فايلها: www.newbook.ir   شعر کودکانه1 - دانلود شعر کودکانه2 - دانلود شعر کودکانه3 - دانلود شعر کودکانه4 - دانلود شعر کودکانه5 - دانلود شعر کودکانه6 - دانلود شعر کودکانه7 - دانلود شعر کودکان گنجشکک اشی مشی- دانلود شعر کودکانه آفتاب مهتاب چه رنگه- دانلود شعر کودکانه آهای بچه های ورزش کنید شادی کنید- دانلود شعر کودکانه شاپرک- دانلود       ...
14 مرداد 1391

حسني به مكتب نمي رفت!

یه جـــــــای خـــــوب و با صفا   تـــــوی دهـــــی اون دور  دورا بازی می كرد تو دشت و دمن    یه پسری بود اسمش حسن بازی  می كـــرد با بچــــــه ها   همه اش ولو تو كــــــــوچه ها   چه بچــــــــه ای آه و آه و آه   صبح می خوابید تا ســـاعت ده همه كارش بد و ناتـــــــــموم   تنبلی می كرد نمی رفت حموم از صبح تا شب بخور  و بخواب   تــوی خونـــــــــه یا كـــــــنار آب   سرو صدا به پا می كــــــرد...
11 مرداد 1391

مملي حواست كجاست؟

  زیــــر گــــــــنبد كـــــبود   یكی بود یكــــــــــی نبود صبح تا شب میون كوچه   مملی بود و یه جـــــوجه با سر و دم حـــــــــنایی   یه جوجه ی پرطـــــــلایی تنبل  ته كــــلاس بــــود   مملی كه كم حواس بود زنگ حساب  یا هندسه    تو كلاس و توی مدرسه فكر بازی تــوی كوچه بود   مملی به فكر جوجه بود     انگار كه هوش و حواس نداشـــــت   كاری به كار كـــــلاس نداشت همـــــــــــــه از د...
11 مرداد 1391

شعر بامزه مورچه توانا

  می رود به هر جایی دانه در دهان دارد مثل نقطه ای ریز است زنده است و جان دارد   در وجود خود دارد زور و قدرتی بسیار او نمی شود خسته از دویدن و از کار   تا که گندمی یابد از زمین حاصلخیز با دهان کند آن را مثل تکه های ریز   از وسط کند تقسیم پیش چشم این مردم تا نروید از انبار یک جوانه گندم   داده حق به این حیوان علم و فهم و دانایی کم خوراکی و قدرت این همه توانایی   توی شعر فردوسی خوانده ام، میازاری مور ناتوانی را مثل او تو جان داری     منبع:دیدنی های خد...
9 مرداد 1391

رايانه ( كامپيوتر)

  پدرم گفت به من                سخنی جانانه   از همان چيزی که      اسمش هست رايانه     صورتی دارد او            کوچک و رنگين است   اسم او مانيتور            وزن او سنگين است     صورتش چون تی وی     جعبه ای از شيشه   از دو دوست ديگر                 او...
9 مرداد 1391

اين مارمولك كجا مي ره!

          توی حیاط خونه مون یه مارمولک یواش یواش راه میره اما نمیاد به گوش من صدای پاش این مارمولک کجا میره؟ یواش یواش چرا میره؟ چرا توی حیاط ما پایین میره، بالا میره؟ شاید که اون گرسنشه می خواد مگس شکار کنه وقتی شکارش رو گرفت برداره و فرار کنه!  منبع:تبیان   ...
9 مرداد 1391

هاجستم و واجستم

            دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم به آسمان ها جستم کلاغه آخ نوکم زد به دست کوچکم زد گفت: تو نداری بال و پر در آسمان ما نپر دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم میان دریا جستم دست زدم و پا زدم به آب دریا زدم ماهیه گفت: نیا جلو دریای ماست، فوری برو دست، دست، دست زدم با دو تا پا جست زدم ها جستم و واجستم به سوی بابا جستم به در زدم تلق تالاق بابا مرا دید از اتاق بچه ی بابا شدم در بغلش جا شدم  منبع:تبیان ...
9 مرداد 1391

خاله جان

        یک جای دور دور است خاله ی مهربانم یک نامه می نویسم برای خاله جانم در نامه می نویسم « خاله به این جا برگرد دلم حسابی تنگ است به خانه ی ما برگرد» کاغذ نامه این جاست اما مداد ندارم وای که چه خنده دار است من که سواد ندارم! منبع:تبیان   ...
9 مرداد 1391