کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

شعرهاي كودكانه

يك بستني از كوچه خريدم برگشتم و به خانه رسيدم از كاكائوهاش خوردم ولي زود احساس كردم بي حال و شل بود ديدم كمي بعد شد نرم و وارفت يك دفعه كج شد جيغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روي پايم از بستني ماند چوبش برايم اي �گرم� خيلي لوس و بدي تو شد بستني آب تا آمدي تو   ************** مادر بزگ وقتي اومد خسته بود چارقدشو دور سرش بسته بود تاكه صداي كفشاشو شنيدم دور گلاي پيرهنش چرخيدم بوسه زدم به لپهاش رفت تموم خستگي هاش   ...
7 مرداد 1391

شعرهاي كودكانه

شش دانه قاشق شش دانه بشقاب نان و نمكدان يك كاسه ي آب ديگي پر از آش يك شام ساده در دور سفره يك خانواده با مهرباني با هم نشستند در سينه شادي بر چهره لبخند گفتند اول نام خدا را خوردند با هم نان و غذا را يك سفره ي خوب يك شام دلخواه بعد از غذا هم الحمدلله   از دوست خوبم كه عضو ني ني سايته
7 مرداد 1391

شعر و بازي با كودكان

  اتل متل توتوله ٬ گاو حسن چه جوره ٬   نه شیر داره نه پستون٬  گاوشو بردن هندستون٬  یک زن کردی بستون ٬ اسمش و بذار عمقزی٬  دور کلاش قرمزی٬ هاچین و واچین٬  یه پاتو ورچین ******************* تاپ تاپ خمیر٬   شیشه پر پنیر٬   دست کی بالا ****************   عمو زنجیرباف     بله .........  زنجیر منو بافتی       بله  ......  پشت کوه انداختی         بله باب...
7 مرداد 1391

بع و بع و بع

      بع و بع و بع صداش می آد چوپون با بره هاش می آد بره های کوچولو شیطونن و پشمالو بع بع این بره ها خیلی قشنگ و نازه هی می خورند توی دشت سبزه ی خوب و تازه دنیا می آن فصل بهار می رن میون سبزه زار پشم تموم بره ها قهوه ای و سفیده خدای خوب و مهربون اون ها رو آفریده   از تبيان   ...
1 مرداد 1391

آفتاب پرست!

        یک روز، بی رنگ یک روز، رنگی یک وقت چون برگ یا تخته سنگی گاهی سفیدی گاهی سیاهی یا لکه لکه یا راه راهی یا مثل سایه یا آفتابی یا سبز و قرمز یا زرد و آبی پشت درختی؟ یا زیر آن پا؟ آن جا؟… نه، اینجا! اینجا؟… نه، آنجا! انگار او هم گم کرده خود را! منبع:تبیان ...
1 مرداد 1391

شب بود و .....

          شب بود ومهتاب چون کرم شب تاب در آسمان بی نهایت می خرامید صدها ستاره تا بی کناره در کهکشان راه شیری می درخشید شب بود و دریا آرام و زیبا آن ماسه های ساحلی را رنگ می زد باد شبانگاه در هر گذر گاه بر شاخه ی سرد درختان چنگ می زد شب بود و هر بار گیسوی نیزار بر آبهای روشن مرداب می خورد آواز کوکو این سو و آن سو همراه شاخ و برگ زیتون تاب می خورد شب بود ومن باز با شب هم آواز مبهوت دنیای پر از اسرار و امید شب بود و مهتاب چون کرم شب تاب در آسمان بی نهایت می خرامید منبع:تبیان ...
1 مرداد 1391

بستنی زمستونی!

        کاش آسمون، تو جایخیش یه بسته هم شکر می ذاشت یه ذره شیر یا خامه هم اون بالاها نگه می داشت این جوری هر وقت که هوا برفی می شد یا بارونی، از آسمون چی می بارید؟ بستنی زمستونی! ...
1 مرداد 1391

خوشحال و شاد و خندان

        خوشحال و شاد و خندانم ……….. قدر دنیا رو می دانم خنده کنم من ……… دست بزنم من ……… پا بکوبم من ……………………….. شادانم . در دلم غمی ندارم ……….. زیرا سلامت هست جانم عمر ما کوتاه س ……….. چون گل صحراست …………… پس بیایید شادی کنیم . بیایید با هم بخوانیم ………. ترانه جوانی را عمر ما کوتاه س ……….. چون گل صحراست …&he...
1 مرداد 1391

حسنی بی دندون شده

    حسنی بی دندون شده زار و پریشون شده بی احتیاطی کرده حالا پشیمون شده با دندوناش شکسته بادام سخت و پسته مک زده به آب نبات هی جویده شکلات قندونو خالی کرده وای که چه کاری کرده دونه دونه دندوناش خر ا ب شدن یواش یواش   تا خونه همسایه ها می آدصدای گریه هاش   ...
1 مرداد 1391