کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

15هفتگي فندقمون

سلام فندقم ديروز91/06/31 دقيقا مي شد 15 هفتگيت.عزيزم مامان و بابا هنوز درگير اسباب كشي هستيم.وسايلامون همين طور درهم و برهم تو خونه بود.جمعه بابايي اتاق خوابمون رو چيد و نذاشت ماماني به وسايل سنگين دست بزنم. حالا مونده اتاق خواب فندقمون . كابينت ساز بدقولي كرد و به جاي 5 روزه الان 20 روزه كه كارشو تموم نكرده.امروز كه شنبست شما 15 هفته و يه روزته.دوست داريم.هنوز بابايي صداي قلبتو نشنيده  هي نازت ميده و قربون صدقت ميده.
19 مهر 1391

فندق جون و 16 هفتگي

سلام فندقم.امروز كه شنبه هست تو 16 هفتته.ديشب ماماني هي يك ساعت به يك ساعت دلم درد مي كرد و تير مي كشيد.اين تا حدي بود كه رو تخت افتاده بود و به خودم مي پيچيدم كه بابايي تا چند بار شكممو ماساژ داد يكم آروم شدم.فكر كنم شكمم داره بزرگ مي شه يا شما بزرگتر مي شي.به هر حال كمر دردم هم چون سر كار ميام بيشتره.از صبح ديگه قرص ضد تهوع كارساز نبود و مجبور شدم هر چي خوردم بيارم بالا.هنوزم يه كم حالت تهوع دارم ولي كمتره.قربونت برم تو چقدر بلايي كه ماماني هنوز تهوع دارم؟   دوست داريم.بوووووووووووووووووووس ...
19 مهر 1391

خريد براي فندق

فندقم ديشب رفتيم دوباره برات كلي وسايل خوشگل خريديم و اومديم خونه تو كمد چيديم.بابايي اينقدر نازتو كشيد و گفت دلش براي اومدنت لك زده.يه وان هم گرفتيم كه بتوني توش آب بازي كني.شيطونم بابايي تو هر مغازه اي كه مي رفتيم دنبال آغوشي بود ، آخرشم يه جنس خوبشو واست خريد كه وقتي مي ريم بيرون ببنده به خودش و تورو بزاره توش.   عزيزم سعي كن سالم و سلامت بدنيا بياي .مهم نيست دختري يا پسر ، تو براي ما خيلي عزيزي گلم ...
19 مهر 1391

9هفتگي واقعي فندقم!

فندق مامان امروز 9 هفتته.آخه از سونو آخري بهم گفتن قبلي دقيق نبوده.مامان هنوز حالت تهوع رو داره و صبحها حالش بهم مي خوره.ولي خوب ماماني خوب طاقت مياره و خودشو تقويت مي كنه.قربون بابات برم كه همه كارهاي خونه رو مي كنه تا ماماني حالش بد نشه.چون ماماني به سينك آشپزخونه ويار دارم .   دكتر به ماماني گفته ديابت بارداري داري اونم مشكوكه.حالا تا دوهفته بايد مواظب تغذيم باشه تا مبادا براي هردومون مشكل ساز بشه بعد برم يه تست gtt بدم تا ايشاالله كه برطرف شده باشه. ...
21 مرداد 1391

8 هفتگي

تمشك مامان امروز دقيقا دوماهته.مامان دلشوره عجيبي دارم.اميدوارم با اومدنت  و ديدن روي ماهت اين دلشوره هم از بين بره.فدات شم الان پلك هات هم تشكيل شدن.قلب و كبد و كليه داري.مامان فدات بشه. امروز بايد برم سونو تا روي ماهتو ببينم.سعي كن به مامان نگاه كني تابيشتر حست كنم.
8 مرداد 1391

هفته هفتم

سلام خوشگلم.امروز ماماني هفته هفتم بارداري رو مي گذرونه.شكم ماماني هنوز معلوم نيست و اين معنيش اينه كه عسلم هنوز خيلي كوچيكه.قربونت برم مزاجتم مثله مامانيه ها.همش دنبال غذاهاي پر رنگ و لعابي.زودم ازشون سير مي شي نمي زاري ماماني بخوره.ماماني چون هر روز سر كاره بايد مواظب خودش و خودت باشه.بايد حواسش باشه جلوي كارمنداي مرد تهوع و ويارشو تحمل كنه، آخه زشته ديگه. الان از نظر پزشكي تو اندازه تمشكي عزيزم.اينم عكس  پزشكي از اين هفته قربونت برم زودي بزرگ شو تا توي سونوگرافي ببينمت فندق من.ماماني و بابايي از قبل برات لباس قشنگ قشنگ خريديم.مي دونم با اومدنت كلي زندگيمونو از اين رو به اون رو مي كني.   بوسسسسسسسسسسسس   از ...
1 مرداد 1391

يك ماهگي تو دل ماماني

وقتي فهميدم منم يه فندوق تو دلمه.نمي دونستم بايد بخندم يا گريه كنم.چك بي بي 2 خطه شده بود و خط دوم كمرنگ بود.وقتي دكتر رفتم و آز دادم و سونو گرافي دادم دكتر گفت تو سونو كه معلوم نيست ولي توي ازمايش خونت ميگه يك ماهه بارداري.......... دلم يكهو ريخت ..آخه ما تازه اسباب كشي كرده بوديم و من كلي توي خونه جعبه سنگين بالا پائين كرده بودم.دردم هم زياد بود.دكتر گفت اگه دردت بيشتر بشه بايد بري بيمارستان.حالم كلي گرفته شد. به خدا گفتم :خدايا خواهش مي كنم من تحمل بيمارستانو ندارم.نذر كردم و ............... خدايا شكرت كه حالمو خوب كردي.عمل نمي خواد بكنم.ني نيم 4 هفتشه.   خيلي سخته تا ماه 5 وايسم تا ببينم دخملي يا پسر.فقط برات آرزو مي كنم ك...
27 تير 1391