کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

ماشين خريدنمون

ديروز همكار بابايي امتحان دانشگاه داشت و بابايي نتونست بره شيراز بابت ماشين ولي امروز مي خواد بره و ماماني مجبوره بره خونه مامان بزرگ اينا.حتما حكمتي داره
2 بهمن 1391

31 هفته و 0 روزگي آیلین خانوم(23 دي ماه -شنبه)

سلام فندقم 23 دي ماه شما رسما 31 هفتگيت تموم شده  و رفتي  تو 32 هفتگي.شنبه تعطيل بود و مجبور شدم سه شنبه اين يادداشتو برات بزارم.قربونت برم كه هنوز وول مي خوري.ديشب تا صبح درد داشتم و نمي تونستم درست بخوابم مخصوصا به خاطر بند نافت مجبور بودم وقتي مي خوام از اين پهلو به اون پهلو بشم بلند شم و بشينم و بعد به اون پهلو بخوابم.ولي بازم اين دوران رو درست دارم.اين روزا بابايي واسه اينكه من اذيت نشم دنبال خريد ماشينه.   واسمون با اون دل كوچيكت دعا كن.
23 دی 1391

كار ماماني درست شد.........

سلام دختر قشنگم سيب كوچولو.به قول دوست خوبمون مهناز كه بهم يه روز گفت:سلام به ماماني كه يه سيب رو قورت داده. تورو مي گفت دخمل با بركت من. عزيزم ديروز بابايي با رئيس شركتمون صحبت كرد و اونم قبول كرد كه من بعد 6 ماه بيام سركار نه بعد 4 ماه.حالا بايد تفاوت اون دو ماهو بابايي زودتر صحبت كنه چون من حقوقمو از بيمه مي گيرم و مرخصي من نمي تونه 4 ماه باشه بعد 2 ماه بهش بعدا اضافه بشه.فندقم نمي دونم لازم بود اينهمه برات توضيح بدم يا نه.ولي دوست دارم بعدا از همه ماجرا باخبر باشي دوست دارم فندق جون
11 دی 1391

29 هفته و 0 روزگي آیلین خانوم............9دي ماه

سلام فندق مامان.قربون شيطونيهات.فدات شم يعني تو چه شكلي هستي؟بيشتر شبيه مني يا بابايي؟خدا كنه رنگ چشمات به عمو شيرازي من بره.درشتي چشمات به بابايي و رنگ موهاتم كه به هر كدوممون بره فرقي نمي كنه آخه هردومون موهاي روشني داريم.   از ديروز لگدهات و حركاتت محكم تر شدو اين نشون مي ده دخمل بزرگي داري مي شي.فداي اون دست و پاهات برم كه قد گنجشك ظريفه. كلي منو و بابايي از اومدنت بي تابي مي كنيم.دوست داريم اين انتظار تموم بشه و بياي بغلمون ...
9 دی 1391

تولدبابايي مبارك..........

ديشب تولد بابايي بود 6دي.ايشالله صد ساله بشي باباي آلما خانوم........و تولد دايي علي شما هم 6 دي ماه بود.دايي علي شماله و نمي شد واسش تولد گرفت.ولي براي بابايي رفتيم به اتفاق خودش يه شلوار جين خوشمل خريديم.خودش كه خيلي راضي بود.همش مي گفت به جاي اين بريم واسه آلما وسيله بخريم.منم گفتم همه چي به نوبت باباي مهربون.   ...
7 دی 1391

دختر شيطون بابا

سلام عزيز دلم.ديشب(28آذر91) خيلي شيطون شده بودي.صبح كه سركار مدام وول مي خوردي.اومديم خونه هم آخر شب نزديك نيم ساعت تا 45 دقيقه با بابات بازي كردي.بابايي تا باهات حرف مي زد با يه لگد جوابشو مي دادي.تا مي گفت دخترم اگه صدامو مي شنوي يه لگد بزن.يه لگد مي زدي كه تائيدش كني.خيلي وول وول مي خوردي.انگار دوست داشتي بابايي نازت بده.بابايي مي گفت عجب دخمل شيطوني دارم من.قربون پاهاي كوچولوش برم من.دوست دارم.   ...
30 آذر 1391

پاهاي فندق مامان و بابا

دیشب بابايي دستشو گذاشته بود رو شکمم و یکهو شما کف پاتو فشار دادي زیر دست بابايي و همون جا نگه داشتي.بابايي خیلی ذوق کرد و دستشو بر نمی داشت و می گفت کف پاشو حس می کنم داره فشار می ده.می گفت اندازه نصف یه انگشته. كلي بابايي رو خوشحال كردي عزيزم. ديشب كلا خيلي شيطون شده بودي عزيزم.حركتهاي موجي شكل و چرخشيييييييييي.قربون دخمل ژيمناستيك كارم برم من. ديشب بابايي مي گفت دوست دارم دخملم دندونپزشك بشه.البته هر شغلي كه دوست داره رو انتخاب كنه ولي من اين شغلو دوست دارم. (((((((((((((21 آذر91)))))))))))) ...
22 آذر 1391

آزمايش تست قند خون 26 هفتگي

سلام گلم.ديروز صبح رفتم آزمايشگاه و 2 بار خون ازم گرفتن.دوباره بعد ناهار وبعد شام با بابايي رفتم خون دادم.اميدوارم قندم بالا نرفته باشه.دوست دارم صحيح و سالم بدنيا بياي عزيزم.ديشب كلي عروسك و اسباب بازي و يه قايق بادي با سايبون طرح قارچي برات خريديم.منتظريم بدنيا بياي تا با همشون بازي كني.خيلي ذوق ديدنتو داريم گلم. ...
20 آذر 1391

فندق 26 هفته و 0 روزشه...........هوراااااااااااااا

عزيزم امروز 26 هفته و 0 روزته.از فردا مي ري تو 27 هفتگي.خيلي شيطون شدي و وول مي خوري.مخصوصا شبا كه من مي خوام بخوابم.ديشب بابايي مي گه من كه خوابيده بودم اومده دستشو گذاشته رو شكمم.من كه نفهميدم ولي صبح بهم گفت كه تو همچنان وول مي خوردي .ببين چه بابايي داري شمااااا.نصفه شبي دلش برات تنگ شده.قربون خودت و بابات برم من . ...
18 آذر 1391