32 هفته و 0 روزگي آيلين خانوم(30دي ماه 91)
سلام عشق مامان و بابا .ديروز خيلي از صبح شيطوني كردي و مامان فقط داشت از درد به خودش مي پيچيد.نه مي تونستم بشينم و نه به پهلو دراز بكشم.تا بابايي دستشو مي ذاشت رو شكمم تو وول نمي خوردي و تا بابايي دستشو بر مي داشت شيطوني مي كردي.بابايي هم مي خنديد كه عجب دخمل بلايي داره. به هر حال ماه هشتمه و اين دردا عاديه.امروز رسما 32 هفتگيت تموم شد و از فردا مي ري تو 33 هفتگي.ديروز خاله معصومه با باران اومده بودن خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ.وقتي ما اونجا رسيديم باران پيش مامان بزرگ آروم خوابيده بود.قربونش برم كه اينقدر دخمل آروميه.خدا كنه تو هم مثل اون آروم باشي. راستي خونمون هم كه يه مدت بود خريده بوديم و پيمانكارش بالا سرش نبود دوباره شروع به تكميل...