این روزای آیلین......
سلام دختر قشنگم.......
این روزا خیلی شیطون شدی....صداهای جالبی از خودت در میاری.....جدیدا هم از ساعت 3 شب کوک شدی و هی بیدار می شی و مامانی با کلی مکافات تورو می خوابونه.......دوباره 3و نیم .و 4 و 4و نیم و .....چی بگم والله سر گیجه گرفتم.....صبح هم که باید بریم سرکارو مامانی خوافالو..
قربونت برم 5 شنبه 5 مهر یعنی جمعه گذشته بردیمت لب دریا با بابا بزرگ اینا ولی تا پات به آب دریا خورد کلی گریه کردیو لباتو ورچیدی......روی ساحل که اصلا حرفشو نزن....حالا ما چه دل خجسته ای داریم برات استخر آبیتو بردیم ساحل.
بابا جون با بابا بزرگ بادش کردن ولی تا گذاشتمت توش کلی گریه کردی که منو بغل کن بریم.دست آخر مجبور شدیم همه از ساحل برگردیم خونه اینم 2 تا عکس که بزور گرفتیم...
موقع برگشت تو ماشین....
اینم بقیه عکسا از اون روز به بعد تا جمعه 12 مهر..که بالاخره توی استخرت نشستی ولی با یه تفاوت....
اولا که گذاشتیمت تو روروئکت تا بری سمتش و دست بهش بزنی.....ثانیا حالا رفتی داخلش نشستی و مگه بیرون میای بلا...همش هم می گفتی بووووووووو......بَ ..... باااااااااااااااا ...بوووووووو
اینم عکساش
عکس بالا مربوط به روزیه که مامانو بابا برام قصری گرفتن.....مگه پائین میومدم فکر کردم صندلی بازیه.خخخخخ
این کلاهو مامانم تو بارداریش برام بافته.......
آدم رو قلقلک می دن می خوان خندشم نگیره....والله
من هرچی ببینم می خوام بخورم از بس شکموئم.......یقتو بده یاالله...
تا به حال پاهاتو خوردی؟؟؟؟؟؟؟یَک حالی می ده
ای بابا پاهامو ول کن........خوبه بدنیا اومدم وگرنه سوژه نداشتینا.....
منو و بابا جون در حال دیدن TV.دلت بسوزه ما عاشخ همیم.من از دور شبیه گردالی ام.
بابا جون حواست باشه من توپ فوتبال نیستما یه وقت شوتم نکنی
اینم بنده که بالاخره گول این استخر رو خوردمو رفتم توش بازی کنم.
اینم دندونام.....خرگوش شدم رسما...
5شنبه هم که مامانی منو بابایی رو دعوت کرد جیگرکی یه کولی بازی در آوردم که نگو.مثله این هاپوهای خوشگل دوتا دستام رو میزم بودو منتظر.تا آوردن هی میزدم رو میز که به منم بدید .دست آخر مامانم یه جیگر داد دستم منم تا تهشو خوردم.ولی مگه دلم آروم می گرفت.ماست و خیارم می خواستم.....که بالاخره مامانی منو بغل گرفت و رفت تو ماشین که بهم شیر بده ولی من دیگه با غذا خوردن سیر شده بودم.