اولین روز مهد رفتن کله قندم.........
سلام کله قندم.............
امروز صبح قرار بود با مادر جون ببریمت مهد......خودت صبح زود بیدار شده بودی برخلاف بقیه روزا....لباس و پوشکتو عوض کردیم . سوار ماشین که شدی کلی ذوق کردی و با همه بای بای می کردی.فدای دلت بشم که از 3 ماه و 10 روزگی پیش خودم نبودی.
وقتی رسیدیم مهد با مادر جون گذاشتمت و همه توصیه هایی که لازم بود رو مادر جون بهشون توضیح داد.منم همه رو دیشب براشون نوشته بودم.خاله فتانه مربی تو شده.یه خانم با قد کوتاه و پوست سبزه و محجبه.به نظرم مهربون میومد.لبخند به لب داشت.وسایلاتو تحویل دادم و برگشتم شرکت.
مادر جون هم ساعت8:30 اومد شرکت که یکساعتی بشینه که اگه گریه کردی برگرده مهد.
ساعت 10:30 با مادر جون رفتم مهد تا مدارکی که لازم داشتی برای تشکیل پرونده رو تحویلشون بدم +یه سی دی از آهنگهایی که دوست داشتی رو گلچین کرده بودم و تحویلشون دادم.خانم معرفی که موسس و مدیر اونجاست گفت که یه کم بغض داشتی ولی تا آهنگ می ذاشتن می رقصیدی و همه رو می خندوندی....فدات بشم که تا 10:30 نه شیر خوردی نه غذا.مادر جون رفت پیش دوستش تا عصر بریم دنبالش.منم برگشتم شرکت.ساعت یک زنگ زدم بهم گفتن فرنی و سوپت رو خوردی و شیر هنوز نخوردی........خدا منو بکشه.تو این سن شیر برات خیلی واجبه.
بهشون گفتم حتما اندازه شیر رو درست نمیگیرید حتما یه مشکلی هست.آخه باید 120 تا آب و 4 پیمونه شیر خشک سرخالی بشه.تو هم عادت کردی به شنیدن این جمله:آیلین جوجو بخوری؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرجون هرروز می گه و تو براش دستو پا می زنی که آره می خوام.
امروزت تو مهد امیدوار کننده بود.معلومه که اجتماعی هستی.اگه مردم گریز بودی نمی دونم باد چیکار می کردم.خدا خیلی مهربونه با اینکه از سن پائین گذاشتمت پیش مادرجون ولی هم شیر خشک خوردی هم شیر منو.خیلی از بچه ها با خوردن شیرخشک دیگه شیر مادرشون رو نمی خورن.خدای تو هم بزرگه.انشالله عادت می کنیو کلی دوست خوب پیدا می کنی.اگه از الان مستقل بشی برای فردات هم بهتره.شاید یه کم که به حرف افتادی و راه رفتی آوردمت ور دلم تو شرکت.نمی دونم
دردو بلات تقی بخوره تو سر من