کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

مسافرت آيلين كوچولو به تهران و سوغاتي تهران..........

1392/6/2 8:59
نویسنده : ماماني
1,639 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل قشنگم .......

 

گفتم اگه اين خاطره به ياد موندني رو ثبت نكنم خيلي حيفه......

 

ما 26 مرداد بابت مرخصي زايمان ماماني با هم رفتيم تهران.شما اولين بارت بود كه سوار قطار مي شدي و تعجب كرده بودي.قربونت برم كه وارد تونل مي شديم وتاريك مي شد چشات از ترس گرد مي شد و به ماماني پناه مياوردي....فدات دخمل نازم

27 مرداد بود كه خونه خاله هايده رفتيم و خاله مهسا هم با پسر با ادبش عليرضا اونجا بودن به خاطر ما.همون روز بود كه فهميديم شما داري دندون در مياري.آخه  خيلي بي تابي مي كردي و همش كسل بودي.خاله هايده با قاشق به لثت زد و ما صداي يه مرواريدو شنيديم و كلي خوشحال شديم.

دخمل نازم يه مرواريد كوچولو رو لثه پائيني داره كه موقع آب خوردن به ليوان مي خوره صدا مي ده.فدات بشم من....

چون رفته بوديم مهموني شما هم خوب از خودت پذيرايي كردي و همه گفتن كه آيلين معلومه شكموئه.ژله خوردي،بستني نسكافه اي خوردي، بستني فروتاره زرشك آلبالوئي،ماست،آب انگور تازه و خيلي چيزا.آخه همه مي گفتن بزرگ شدي مثل آدم بزرگا بايد غذا بخوري.خدا رو شكر مشكلي هم پيش نيومد.حالا عكسايي كه گلچين كردم  رو مي زارم تا ببيني...

راستي ديروز هم كه 1 شهريور بود صبح كه از خواب بيدار شدي تا بابايي رو ديدي به من نگاه كردي و گفتي بابا.يعني مامان من بابا رو ديدما.بابات هم كلي ذوق كرد.

 تو اين مسافرت گوشي بابايي از دستشويي قطار افتاد بيرون.ولي اصلا ناراحت نشديم.آخه گوشيه عمر خودشو كرده بود.

 

حالا عكسا:

اين عكسي كه مي بينيد از راهروي قطاره

به ادامه بريد

اينم از داخل كوپه.

خيلي ذوق كرده بودم كه دارم ميرم يه جاي جديد

اين خاله هايده مامانمه .خيلي دوسش دارم.به هيچكسم نمي دمش.اخمامو ببين.جدي ميگما....

اينم خاله مهساست كه خيلي مهربونه.

تو اين عكس من تو بغل آقا معينم.پسر خاله هايده.من دارم تلويزيون نگاه مي كنم.

اين آقا كوچولو هم پسر خاله مهساست.خيلي باادبه.اسمش عليرضاست.

قربونت عليرضا جونم اون كنترل حواسمو پرت كرده، بده ببينم چي رو نگاه مي كني ؟

اينجا هم من و مامان و عليرضا رفتيم تو بازي ايكس باكس.مي خوايم دشمنا رو بكشيم.

و در آخر......اين قرآن بزرگ و قشنگ كه ما باهاش عكس گرفتيم تو راه آهن تهرانه.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آرشيدا قند عسل
2 شهریور 92 14:34
عزيززم تو چه دخملي نازي هستي خدا حفظت كنه.
پانی
2 شهریور 92 16:14
پسر منو قال گذاشتی رفتی تهران تفریح؟
خوش گذشت؟
شیرازم بیا


قربون مادر شوهر.خخخخخخخخخخخ
مامان سها
11 مهر 92 10:45
سلام خاله جون.
تهران می یای بی سر و صدا؟
چرا خبر ندادی بیایم ببینیمت؟


قربونت برم می خواستم بیام تهران که تو کلوب گفتم.خیلیا هم گفتن اومدی خبر کن ولی خوب گرفتار بیمه زایمان بودم و قت کم بود نشد.انشالله یه وقت دیگه
فتانه
21 آذر 92 15:04
قربون اون خندههات دلم رو آب کردی