کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

بیمارستان و بستری شدن آیلین..................

1392/11/16 14:33
نویسنده : ماماني
1,478 بازدید
اشتراک گذاری

روزای خیلی بدی بود.....روز 12ام که کارمون تموم شد و اومدیم دنبالت خونه خاله اینا خیلی افسرده و بی حال بودی.مامانت برات بمیره.خاله می گفت اصلا اذیت نکردی و همش درحال سرفه کردن بودی.خاله می گفت همش خواب بودی.یه بارم برات آهنگ گذاشت با اون حالت براش رقصیدی.فدات شم که بی حال بودی.

12ام کل بندرعباس رو دنبال یه فوق تخصص خوب گشتیم.همه فوق تخصص ها یا سرشون شلوغ بود و نوبت نداشتن یا دکتر الکی بودن.آخر شب بالاخره یه دکتر پیدا کردیم.نوبتمون برای یک ساعت بعدش بود.نزدیک خونه خاله اینا بود.رفتیم پیششون.وقتی برگشتیم منشی دکتره گفت به اسم بهارلو یکی دیگه رفته داخل اتاق.وقتی اون خونواده با بچشون از اتاق اومدن بیرون منشی تازه گرفت اونا دروغ گفتن و از نبود ما سوء استفاده رو کردن.بی فرهنگ هااااااااااا

دکتر تا دیدت گفت آزمایش خون بده بگمونم بستری می شه.خیلی بهم استرس وارد شد......

آزمایش خونت رو همه بیمارستانها انجام نمی دادن.رفتیم ام لیلا که خصوصیه.اونجا انجام دادو گفت باید بستری بشه.آخه عفونت توی خون هم رفته بود.خیلی گریه کردم.نمی خواستم بری زیر دست این دانشجوها.......

مجبور شدیم بیمارستان کودکان بستریت کنیم.بماند که همون آزمایش خون رو دوباره ازت گرفتن و چقدر زجر کشیدی............

تا 3 روز ازت توی 2 نوبت خون می گرفتن و آزمایش می کردن.روز اول تبت قطع شد خداروشکر.2 روز بعد فقط سرفه و خلط پشت حلق داشتی......

این 3 روز با گریه تو گریه کردم و با خنده تو خندیدم.همه پرستارا نازت می دادن و دوسِت داشتن.روز سوم نزدیک صبح آنژوکت تو دستت بود و تکونش دادی و شل شد و هوا رفت تو دستت و دست راستت ورم کرده بود.الهی بمیرم که من خواب بودم و نفهمیدم آخه 2 شب تا ساعتهای 3 باهات بیدار بودم و ساعت 5 صبح هم بخور داشتی.هم تختی ما پرستارو خبر کرد.خیلی گریه کردی و جیغ زدی.دکترت که اومد معاینت کنه گفت چیزی نیست و خوب می شه فقط باید استراحت کنه.سینوزیتت عود کرده بود.دست راستتو نمی تونستی بالا نگه داری.این 3 روز خیلی افسرده شدم.هرروز 2بار ازت خون می گرفتن و گریه های تو دل منو پاره می کرد.ولی چاره ای نبود.مادر جون بخاطر ما از شمال اومد که تو رو نگه داره تا خوب بشی.چون آخر سال هست و منم سر کار جایگزینی ندارم که کارامو انجام بده نمی تونستم بیشتر بیمارستان نگهت دارم.بخاطر همین رضایت دادم از بیمارستان بیارمت بیرون با مسئولیت خودم......

شب اول که ازت خون گرفتن با چشمای خیست با التماس بهم نگاه می کردی  و نمی تونستم برات کاری کنم.بعدش دندون غروچه هات شروع شد.دستات می لرزید و دندون قروچه می رفتی از ترس و استرس.از پرستارا می ترسیدی.افسرده و بی حال بودی.خداروشکر الان بهتری.

هم تختیت یه آهنگی برای بچش می ذاشت که تو هم تا می شنیدی کیف می کردی و می خندیدی.منم امروز برات از نت دانلود کردم ریختم تو گوشیم.اینم لینکشhttp://s3.picofile.com/file/7371669458/%D8%AF%D8%B3%D8%AA_%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%88%D9%84%D9%88_%D9%BE%D8%A7_.mp3.html

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

خاله محی
16 بهمن 92 14:52
الهی بمیرم برات فندق خاله الهی خاله فدات شه که انقد زجر کشیدی عسل. اینا رو که خوندم فقط گریه کردم دعا میکنم زود خوب شی قند عسل
خانومی
16 بهمن 92 17:01
سلاااااااااااااااام خیلی خیلی ناراحت شدم انشاالله که آیلین جون زوده زود خوب بشه به نظرم به یه مرکز نگهداری ازکودکان به نیت خوب شدن وسالم بودنش صدقه بدین
بهار
21 بهمن 92 9:38
الهیی عزیزم چقدر ناراحت شدم خدا به همه بچه ها و بچه تو سلامتی بده انشاا... از این به بعد خوبیه عزیزم مرسی عزیزم.
مامان مهراد
24 بهمن 92 17:26
الهی بمیرم خیلی خیلی ناراحت شدم این روزها رو شاهد بودم ببخشید خوشگل هست نانازم شاید چشم خورده ی وآن یکاد یا چشم زخم بزن ببوسید خوشگلم رو مرسی .شما لطف داری.چون می ذارم مهد نمی تونم گردنبند براش بزارم.
یاسی
3 اسفند 92 16:58
واقعا ناراحت شدم ، یه مدت خیلی درگیرم نیومده بود نت ، امروز خوندم و گریه کردم برای هر دوتون ، بمیرم برات خیلی سخت بچه آدم به این کوچولویی بره بیمارستان ، سامان هم مریض بود شنبه پیش دکتر گفت ببرم بیمارستان بخوابونمش ولی بعد بردم دو تا دکتر دیگه گفتن نه لازم نیست خدا رو شکر نبردمش ولی مردم تا خوب شد می فهمم می گی سخت بود یعنی چی ، مواظب عروسک قشنگمون باش مواظب خودت هم باش تو سلام یاسی.ممنون به خاطر دلگرمیت.انشالله سامان تو هم هیچ وقت مریض نشه.لطف کردی به ما سر زدی عزیزم.
پانی
15 اسفند 92 8:36