کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

خاطرات جا مونده از روز تولد دختر قشنگم

دختر قشنگم خاطره روز تولدت رو نتونستم برات بنويسم.آخه اون روزا بد جور گرفتار بودم.اول اينكه درد داشتم و بعدشم كه شما دلپيچه داشتي.بعدم كه خونه نت نداشتم و برامون از شيراز مهمون اومده بود. ولي امروز اومدم كه برات تعريف كنم:21اسفند 91 بود (صبح دوشنبه ساعت7)...(شما 39 هفته و 2 روزت بود كه تو دل ماماني بودي) منو بابايي و مادر جون داشتيم مي رفتيم بيمارستان صاحب الزمان كه ماماني رو بستري كنن تا دكتر بياد.يادمه نم نم داشت بارون ميومد.بابايي از پائين ساختمون از منو و مادر جون فيلم داشت مي گرفت.منو كه بستري خواستن بكنن بهم يه دست لباس آبي رنگ دادن.ولي به هم تختيم كه با همين خانوم دكتر بود شلوار دادن و به من ندادن.اونم سزارين بود.خيلي ترسيدم آخه چرا...
17 تير 1392

بازي كردن با انگشتات

ديروز شنبه 15تير وقتي از سركار برگشتيم خونه مادرجون ، من و بابايي اومديم تو اتاقت.عزيزم قربونت برم كه از خواب پا ميشي مظلومي و گريه نمي كني.داشتي با انگشتاي دستت بازي مي كردي.خيلي خانومي مي كني كه تا ساعت 5 عصر دوريمون رو تحمل مي كني و وقتي مارو مي بيني بهمون لبخند مي زني. فدات شم، آيلينم عاشقتممممممممممم. ديشب نزديك خونه خودمون كه رسيديم بهمون زنگ زدن كه عكست آمادست و بيايم رو طراحيش نظر بديم.ما هم دوباره رفتيم سمت شهر 3 تايي با هم. عكس 3 ماه و 11 روزگيت خيلي ناز شده بود.تو يه سبد حصيري خوابيده بودي.البته موقع عكس بيدار شدي و زل زدي به دوربين.يه كم ترسيده بودي ولي گريه نكردي.فدات بشم كه عكست هم مثل حضورت تو خونمون روياييه. گاهي حس...
16 تير 1392

خريدن كتاب كودك باهوش براي آيلينم

همين الان كه نشسته بودم تو شركت يه خانومي در زد  و گفت كتاب نمي خواين؟منم كه عاشق كتاب، گفتم بفرما. كلي كتاب آورده بود با خودش.بين كتابها كتاب كودك باهوش رو ديدم.خيلي وقت بود كه دنبالش بودم بالاخره خيلي راحت پيداش كردم. اين كتاب 150 تا بازي براي رشد هوش كودك داره.اينم عكسش ...
15 تير 1392

گم شدن گوشواره آيلين براي دفعه دوم

سلام دخمل نازم.الهي بميرم كه دوباره بي گوشواره شدي. شب پنج شنبه بود كه با دوتا انگشتات هي گوش سمت راستتو تا مي كردي و دستت به گوشوارت مي خورد.بابايي تا ديد گفت نكنه گوشوارشو بكشه.منم گفتم نه داره با گوشش بازي مي كنه. 5 شنبه 13 تير،همون فرداش بود كه مادر جون زنگ زد به من.منم سر كار بودم.بهم گفت آيلين رو ديشب بردي حموم؟گفتم نه.گقتم چيزي شده؟گفت دوباره گوشوارش نيست. همه جارو گشتيم ولي نبود.خيلي غصه خوردم.آخه يه هفته نشده دوباره گم شد.بابايي هم گفت اين سري كه خواستيم بگيريم يه مدل آويزي براش مي خرم ولي تو گوشش نكن چون مي ك‍ِشه . نتيجه اينكه گوشهاي دخملي بدون  گوشواره موند ولي اشكال نداره يه مدل كفشدوزكيشو ديدم براش مي خرم. ...
15 تير 1392

گم شدن گوشواره آيلين

پنج شنبه 6 تير  يه لنگه از گوشوارتو تو گوشت نديدم.شب بود و ما تازه از خريد داشتيم بر مي گشتيم.كل خونه خودمون و ماشين رو زير و رو كرديم.به مادر جون هم گفتم خونشونو بگرده ولي پيدا نشد.چند تا مركز خريد رفته بوديم و معلوم نبود كجا افتاده.خيلي حرص خوردم. ولي بابايي گفت فداي سرش يه جفت گوشواره خوشگل ديگه براش مي خرم. جمعه 7تير  : عصر رفتيم بازار طلا و شبيه همون گوشواره برات خريديم با اين تفاوت كه مليله اين يكي سبز نيست و صورتيه. فقط برام سوال شده چه جوري گوشواره از گوشت در اومده؟آخه مدل اين گوشواره ها طوريه كه تا يكي در نياره و دردت نگيره در نمياد.بي خيال.مباركت باشه دختر گلم. (راستي گوشواره اولي كه مليله سبز رنگ داشت رو 16 ارديبه...
8 تير 1392

پيت بال و آيلين

دخمل نازم يه وقتايي لب پائينيت رو موقع خواب كج مي كني و اون موقع من ياد اون خواننده آمریکايي مي افتم كه اسمش پيت باله.آخه اون موقع خوندن دهنشو كج مي كنه.عكسشو مي زارم تا ببيني منظورم به كيه ...
8 تير 1392

خارش لثه آيلين

الان 3-4 روزه كه لثت مي خاره.قربونت برم كه مشتتو مي كني تو دهنت  و مي كشي به لثه هات.تمام لباست از عسلت خيس مي شه.گاهي هم دست مامان و بابا رو مي كشي سمت دهنت.با لثه گيرتم كه بازي نمي كني.ديشب دنبال يه لثه گير جديد برات بوديم.تا 10 شب تو سيسموني ها مي گشتيم تا كمكت كنيم دستتو نكشي به لثه هات.آخرشم تو يه سيسموني كه لثه گير شبيه قطار برات پيدا كرديم.با چه اشتياقي به لثه هات مي كشيدي و آب دهنت راه افتاده بود. اين روزا به عكساي رنگي و اسباب بازي زياد توجه مي كني.واسه همين كلي استيكر برات گرفتم چسبوندم تو اتاقي كه مادر جون اونجا گهوارتو گذاشته.تا نگاه مي كني مي خندي.فدات بشم من. خندهات مثله قهقهه شده.وقتي مي خندي مثل بابات يه چال رو ...
8 تير 1392

4تير 92

دختر قشنگم امروز 4 تيرماهه.ماماني سركار هستم و شما پيش مادر جون.بدجوري دلم هواتو كرده.قربونت برم من.كلي خاطرات از اول اسفند باهات دارم ولي چون نت نداشتم نمي تونستم برات تو وبت ثبت كنم.14 اسفند از بالكن آب اومد تو خونه .ماماني تنها بودم.البته تنهاي تنها كه نه.شما تو دلم بودي.بابابزرگت اومد كمكم.بعدش فهميديم همسايه طبقه هفتم ما چون داشتن كابينت مي زدن ظرفاشو تو بالكن مي شسته و يه صافي نذاشته رو مجراي آب بالكن.واسه همين اتاق خواب تا قرنيز پاي ديوار زير آب بود.من تو راهرو ديدم كه آب داره مياد سمتم.هول كردم.ولي خداروشكر بابايي و بابابزرگ به دادم رسيدن.3-4 روز بعد هم همين طور شد.از دفتر دريا پيشگان اومدن واسه تعمير .تو اون ساختمون جز خونه ما خونه ...
4 تير 1392