کله قند ماکله قند ما، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
زندگی مامان و بابازندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

کودک خلاق فردا...........

جوجه ای که تا قبل یک سالگی 6 دندان دارد.........

جوجه کوچولوی من سلامممممممممم............ فدات بشم که عجله داری تو دندون در آوردن.......پریشب تا صبح همش درد کشیدی.....نزدیکای صبح بهت استامینوفن دادم تا آروم بشی.آخه نمی خوام بهش عادت کنی.......جمعه داشتی می خندیدی یه نگاه به لثه بالات کردم و بعلههههههههه  دندون نیش و پیش سمت چپیت هم می خوان در بیان .آخه هم لثت ورم کرده و هم انگار داره شکاف می خوره چون شبیه یه خط برش شده جای دندونات.عزیزم که فقط در حد ناله کردنه درد دندونت.فدات شم که اهل گریه و جیغ نیستی.درد 4 تا دندون خیلی سخته.قربونت برم حتما می تونی تحمل کنی که خدا می خواد یکهو بهت 4 تا دیگه دندون بده دیگه!!!! راستی دیروز(جمعه) یه صدایی از خودت در میاوردی که ما همش اداتو در میاو...
16 آذر 1392

چهارمین دندون آیلین...................

فکر کنم آیلین کنترات برداشته ، آخه دیشب که مشغول بازی با هم بودیم دیدم دندون پیش سمت راستیش هم داره می زنه بیرون.یعنی نصف مرواریدش رو دیدم.کلی ذوق کردم............. فکر کنم تا یک سالگی 6 تا رو دیگه داشته باشی............. مین دندونت مبارکت باشه مخملم......خدا هوای تپلهای شکمو رو هم داره.خخخخخخخخخخ ...
14 آذر 1392

سومین مروارید آیلین.....................

سلام دختر قشنگم.......... خدا کنه زودتر بتونی حرف بزنی و منظورتو برسونی قشنگم.......آخه 3-2 روزی بود که همش بهونه می کردی و تا بغلت نمی کردم می زدی زیر گریه.......یا شبا تا صبح تو خواب ناله می کردی و از این پهلو به اون پهلو می شدی و فقط با شیر خوردن آروم می شدی....... فدات بشم که  دندون ام  داشت خودشو نشون می دادو تو این همه درد کشیدی و مامانی نفهمید....... دیشب داشتم قلقلکت می دادمو باهات بازی می کردم که یکهو لثه بالاتو دیدم قربونت برم دندون نیشت بود  .. بغل دست دندون پیش جلویی سمت راستی.حالا عکسشو که گذاشتم متوجه می شی.....دیدم از لثت زده بیرون.........انقدر منو بابایی نازت دادیم که نگو......می گما وقتی کناری دندون...
12 آذر 1392

دندون گرفتنهای قز خوشگلم.......

این روزا هر کی بخواد باهات شوخی کنه گازش میگیری.هنوز وقت نکردیم برای این ماهت ببریمت عکاسی.عکس سالگردمون هم تحویل نگرفتیم. هنوز خونه کامل جمع و جور نشده.دیشب خیر سرم اومد لازانیای نیمه آماده درست کنم.همه چیزشو روبه راه کردم و گذاشتم تو مایکروویو..هر چی منتظر شدم دیدم ورقه هاش نرم نشد.یکهو به سرم زد ورقه هاشو چک کنم.چشمت روز بد نبینه.............ورقه های لازانیا رو اشتباهی گذاشته بودم.از اونایی گذاشته بودم که باید تو آب جوش می نداختی. دوباره کارمو از نو شروع کردم.........با لازانیای نیم پخت.ولی نتیجه کار حال داد.......خوشمزه شده بود....... برقم که هی می رفت و میومد..........با این فیوز مسخره جای گاز گرفتنت رو دستم موندهو کبود شده ول...
29 آبان 1392

8ماهگیت مبارک دخملم............

سلام قشنگم......... امروز 8 ماهت تموم شدو  رسما وارد 9 ماهگی شدی....... این روزا بلا شدی و قشنگ اداو اطوارات عوض شده........ وزنت 10 کیلو شده و گردالی شدی......دورسرت 45 و قدت 70.ولی به گمونم درست نبود قدت آخه با متر درمانگاه نبودو  تو خونه گرفتم.مادر جون می گه قدت بلندتره.آخه شلوارات کوتاه شدن تو پات.حتی اونایی که جدید گرفتیم. بابا بزرگت می گه خوشگل من کیه؟بعد خودش می گه آیلینه.چندین بار گفته و الان شما تا می شنوی چون نمی تونی بگی آیلینه یه صدایی با دهنت در میاری که هم صدای کلمه آیلینه.خیلی جالبه. هنوز وقت نکردیم عکس سالگردمون رو از آتلیه بگیریم.این روزا درگیر اسباب کشی و  جابجا کردن وسایلیم. می خواستیم تو همین م...
21 آبان 1392

این روزای دخمل مخمل من.........

دختر قشنگ من........... سلام......... این روزا درگیر اسباب کشی هستیم و هنوز اون خونه جدید آماده چیدن وسایلمون نیست.......... این روزا هی میریم خونه مادر جون اینا...مادر جون بهت یاد داده که بگی بای بای..... دیروز که داشت برای دستش میرفت فیزیوتراپی ،چادر رو رو سرش دیدی جیغ زدی از خوشحالی.اونم گفت آیلین بای بای....تو هم گفتی :بای بای دل من از این همه محبت ذوق زده شد...فدات شم که اینقدر دوسش داری تازه دیروز بهت یاد داد که بگی مامان......تو هم بعد کلی حرکت دهنت گفتی مامان....انقدر خوشحال شدم که نگو..........وقتی می گی مامان دلم غنج میره.....تو پوست خودم نمی گنجم. جمعه که به بابایی تو بردن وسایل کمک می دادم از صبح نبودم.مجبور بودم که...
19 آبان 1392

شباهت حدیث فولادوند به مامانی یا مامانی به حدیث جون..........

سلام گل دخترم......... دیروز که رفتم کشتیرانی تا اسنادی که به نام من معرفی نامه زده بودن رو بگیرم یکی منو تو راه دید و گفت شما چقدر شبیه حدیث فولادوندید. گفتم نه بابا کجا شبیهشم.طرف برگشته می گه خوب فقط رنگ چشماتون فرق می کنهو  پوستتون.گفتم پوستم دیگه چرا؟میگه آخه اون پوستش به خاطر گریم داغون شده و گریم می کنه خوب می شه.ولی شما پوستتون خوبه. منو می گی حس بازیگرارو به خودم گرفتم و برگشتم شرکت شاید خواهرش بودم و نمی دونستم.خخخخخخخخخخخ ...
15 آبان 1392

کلانتری......وووووووووووویییییییییی

دیشب تا رفتیم بخوابیم آیفن خونه  به صدا در اومد..........سرایدار بود......ول کن نبود......110اومده بود.. می گفت یکی زنگ زده گفته منزل بهارلو بلوک7واحد503 بیاد کلانتری........ هزارو  یک فکر به سرمون زد........هی گفتم نکنه مواد گذاشتن تو خونمونو دستور تفتیش بدن مثل این فیلما و آخرش بعد 12 سال چهره من پشت در زندون با آیلین 12 ساله منتظر آقای همسر.خخخخخخخخخخخ خدا نکنه..مثل فیلما و هزارو یک فکر مسخره دیگه.......حالا دو روز بود مدارک ماشین و کلیدهای زاپاسمون نبود.........گفتیم شاید یه بنده خدای شیر پاک خورده ای دلش سوخته گفته به جای اینکه بندازم تو آشغالی بدم به صاحبش...... خلاصه ساعت 10 و نیم رفتیم کلانتری 13 .اونم تو محله 2 ...
14 آبان 1392

عکسای آیلین کوچولو تو عکاسی لحظه ها..........

سلام دخملم.......مخملم..........پنبه دیروز که رفتیم عکاسی برای انتخاب عکست ،همه عکسایی که قبلا  ازت گرفته بودن رو لطف کردن بهمون دادن تا توی وبلاگت بزاریم.اما قبل از اینکه عکسارو بزارم دوتا از شیرین کاری هاتو می گم.جمعه شب که گذاشتمت تو بغل بابایی تا برم کارامو کنم برگشتم دیدم تو بغل بابات دراز کشیدی و دوتاتون رفتین تو گوشی.حالا چیکار می کردین؟؟؟؟؟؟؟؟ بابایی بازی بسکتبال آورده بود و با انگشتش توپ رو می کشید به سمت سبد تا بیافته توش.شما هم همین کارو می کردی.یعنی یه بار نوبت تو  و یه بار نوبت بابایی.... دیشبم یه تف تفی راه انداختی که نگو....هرچی هم با خنده می گفتم نکن دختر،بیشتر صدا در میاوردی و می خندیدی... اینم عکسات که تو ...
12 آبان 1392